-
شبهای بی ستاره..............
دوشنبه 20 تیرماه سال 1390 12:49
دلم عجیب هوای درد داشت !!! وقتی دلشوره ی بودنت گلوی بغض نفس هایم را گرفت ! چه دودی از دلم برخاست ٬وقتی عطش یادت ٬از رفتن سیراب شد چه اندو زده نگاهت کردم ٬تا پنجره ی چشمانت را بر من نبندی نجوای بودنت در من بیدار و صدای گام هایت که................. پر شتاب از من دور می شد وبوی علف های هرز تنهایی ٬که در زیر قدم هایت به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 تیرماه سال 1390 00:20
-
تمام بود من!
شنبه 18 تیرماه سال 1390 00:05
وقتی پای دلم شکست٬تکیه بر عصای بی کسی هایم زدم و ایستادم غافل از این که.... موریانه ها٬ سایه ی بودنم راجویده بو دند !!!! دست تردید را گرفتم تا باز سًر نخورم ولی..... نیش عقرب وارحرف های مردم ریشه هایم را سوزان د سکوت٬ حجم بودنم را گرفت وبرای فریاد٬ انعکاس درد شد تمام بود من ........
-
انتظار
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1390 01:37
وقتی یادت بازیچه ی کودکانه ی ذهنم شد عکس بی کسی هایم را در آغوش گرفتم و روزهای رفته را شماره کردم ..... سیلی درد ناک یادت اشکهایم را سوزاند!!! وچشم های منتظرم راه را پایید میدانم! که نا امیدانه درد می کشم ٬آخر همین یاد مرا خواهد بلعید .....
-
دنیا
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 15:14
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 15:09
سر به شانه های دنیا گذاشتم ٫تا درگوشش نجواهای دلتنگی را فریاد کنم .. آخر دنیا ٬آنقدر کم شنواست که تا فریاد نزنی نمی شنود!!! شایدهم می شنود٬ اما خود را به نشنیدن زده است.... شانه بالا می اندازم ! ومی دانم دنیا نیز وقتی صدایم را شنید ٬چنین کرد ........... من عادت کردم به بی تفاوتی او... واونیزهمچنین به گلایه های من چه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 20:29
-
خواب محبت
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 20:06
گونه های تر من دست پر مهر کسی را حس کرد سرمن ناز و نوازش ها دید! یک نفر نام مرا زیبا برد ! و به اندازه قلبم دل او نیز تپید ...! شب سردیست و من با دل سرد؛ به خودم میگویم :خبری نیست بخواب ... باز هم خواب محبت دیدی ... !!! (نوشته ی یک دوست....)
-
فصل عشق!!!
جمعه 10 تیرماه سال 1390 23:37
درتکرار فصلها ی زندگی: همیشه وقتی به زمان آشنایی می رسم لرزش اشکهای بی کسی حصار تنهاییم را سیم خاردار می کشد.. شتاب زده از بودن در پاییز ولمس زمهریر سرم ا تنم را تنگ در آغوش میگیرم وبود خویش را فریاد می زنم چه نا باورانه تو را زجه می کنم هنگامی که به فصل رویش عشق می رسم کاش در قصه ی زندگیم فصل بودنت گم می شد فصل بودنت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 تیرماه سال 1390 19:24
-
هوس عشق
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 22:52
چه غریبانه لحظه های بی تو بودن را فریاد می کنم یادت لحظه هایم را سوگ وار کرده است.... چه ستم گرانه بر من می تازی ای عشق.. مگر ستاره ها مهتاب را نشانت ندادند زمانی که از عطش عشق سیراب می شدی چه زود دیدار ها رنگ عادت گرفت وقتی تپش مرگ را باور کردم...... عطش لحظه ها٬ بافریب سراب وار روزگار آمیخت ودر عطشناکی غم سراب عشق...
-
یاد
جمعه 3 تیرماه سال 1390 01:48
بازامشب عطر یادت عطش نیازم را سوزاند..... ندانسته پتوی خودخواهی را محکم در آغوش گرفتم تا از عطر نیازم به مشامت نرسد.... چه ساده در فریب ثانیه ها انتظار را باور کردم و سلسه وار تو را می جستم... ولی میدانم آنچه دلم را گرم میکند: حسرت ٬زمان کوتاه با تو بودن است.....
-
تردید
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1390 00:27
ردپاهایت را دنبال کردم وقتی بغض راه خنده را برلبم می دوخت.... شهر صدایم پر بود از فریادی که خاموش مانده بود. سیلی خشم آلود اشک صورتم را می گداخت ومن گونه های تردید را سرخ می کردم....
-
لبخند سکوت
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 01:10
سکوت بر من هجوم می اورد وباز من تسلیم او بازجغد وار در تکرار تنهایی٬ گوشه گیر سردی نگاههای بی احساس می شوم. باز قاب عکس بی کسیم را نگاه می کنم..... وتو در آن چه شیرین لبخند می زدی!!!!! راستی چرا اشکهایم را بوسه وار لمس نکردی؟؟ وقتی فریب جاده تو را فریاد می کرد بغض را بدرقه ی راهت کردم٬ شاید جاده تو را از من نگیرد وقتی...
-
شکستم
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 20:27
امروزباز شکستم !سایه تنهایی بلندتر برسرم افتاد..... بازوقتی مراشکستی تکه های قلبم را !به دست گرفتم و زار زار گریستم. چه تلخ است زبان آیاها! وقتی دست اندوه را گرم فشردم !اشک رهنورد بی کسیم شد کوچه کوچه گشتم تا بیگانه ای راپیدا کنم !!!!! وقتی نفس آیا از بودن من گرفت سر برزمین افکندم وملتمسانه پرسیدم: چرا خویشتنم رافریاد...
-
انتظار
شنبه 21 خردادماه سال 1390 21:58
انتظار دیوار شیشه ای بودنم را شکست. بازصبورانه باد هستیم را به تاراج برد٬خویشتنم را نوازشگرانه به دست انتظار خواهم سپرد...... می کوشم که انتظار دیدنت مرا پای ایستادن دهد...
-
روزمرگی
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1390 12:34
امروز پای احساسم در گل نا امیدی فرو رفت٬سر را برای لحظه ای به آسمان بلند کردم نسیم خنکی وزید وباز من تازه شدم...... آه!حسرت گریبان امیدم را چاک کرد!انتظار از بغض فرو خورده داشتم تا صبورانه ببارد.اما دیشب چه بارانی شد وقتی تردید بی پروا چنگ بر سینه ام می کشید...... ستاره های سربی از آسمان شب به هوای سنگین نفس هایم...
-
غم....
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 16:24
برتو درود ای غم... وقتی در گوشه ای آرام تکیده می کنی مرا من لبخند میزنم وبر تو ای ناب ترین ٬درود می فرستم..... ای غم دوباره چنگ ودندان نشانم می دهی مگر از آن درد دیروزم کمر راست کرده بودم!!!! هردمی برمن رسد آوای غم شانه می لرزداز این سودای غم سر بر زانو می نهم٬ باز انتظار !باز تکرار! در این هیاهوی بودن چه تلخ می نوازی...
-
کابوس
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 19:40
دیشب با صدای هولناکی از خواب پریدم٬بالشم خیس و گونه هایم نمناک.... عرق تمام وجودم را گرفته بود و در هجوم آیاها٬لرزان اشک می ریختم تابوت عشق در دستان مردم پرشتاب می رفت ومن بلند فریاد میکشیدم ..... عذاب قبر برایم هولناک نیست٬ترس از وحشت تنهایی در گور را ندارم... ولی بی او هر لحظه برایم مرگ تدریجی آرزوهایم بود.... سر به...
-
رها......
شنبه 14 خردادماه سال 1390 20:31
خوشه های درد در من جوانه دارد٬ضربه های تنهایی٬ دیوار های ترک خورده ام را ترمیم می کرد... دستی بر آسمان بردم خدارا از این پایین صدا زدم...... گفتم خدایا حواست با من هست٬میدانی که دانسته چه می کنم؟؟؟؟؟؟ لیک باز غرق در همان پیچ وتاب لحظه ها٬خودرا از یاد بردم.... شبانه مویه زدم در زیر پتوی خود خواهی خویش تا اشکهایم پر...
-
نگاه
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1390 22:34
واژه هایم دگرگون شد٬ وقتی سراب نگاهت بر پلکهای یخ زده از احساسم فرود امد.... من را ازمن گرفت آن شیطنت کودکانه ات...... لحظه ای تردید کردم به غم ٬به عشق ٬به حسرت..... آیا عطش این سراب مرا سیراب خواهد کرد... . .من هرچه باشم٬٬٬٬٬٬٬ از خویش رفته ای هستم بعد بارش نگاه تو..... کاش غرش رعد وار نگاهت سراب آرزویم را ویران...
-
تیشه بر من مزن
سهشنبه 10 خردادماه سال 1390 17:51
تیشه برمن مزن ای غم ٫ که سوگوار سر به دیواردارم تیشه بر من مزن ای بغض ! روزگاریست که مخفی کرده ام خودرا پشت هستی تو... تیشه بر من مزن سکوت! پشت سایه ی شوم تواندوه وار خنده می زنم بر درد.... تیشه بر هر چه می زنی بزن ٬اما من صبور انه در راهم.. راه پیوسته در تلاطم است ... سراب این دهکده ی خاموش٬می فریبدهمه را......
-
سفر از خویش
یکشنبه 8 خردادماه سال 1390 15:38
چمدان بی کسیم را برداشته ام. سمتی از خویش خواهم رفت که دیگر نشانی از من نباشد سمتی از آن سوی تنهایی ٫ماورای بودنی که هرروز تکرار میکنم باز در سکوت فریاد می زنم..... شاید غریبه ای در گوشم داستانی ازفردا بخواند.. تک تک واژه هایم اندوه زده نگاهم می کنند...... واشک تنها سلاحی بودکه با آن بغض نفس گیر را می شکستم.... ولی...
-
خدایا
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 12:55
خدایا اگر به تو ازخویشتن شکایت نکنم با که بگویم که دردرونم چه غو غایی برپاست !!! خدایا اگر نگویم چه دردی مرا می کاهد افسانه بودن قصه آزارم خواهد شد. خدایا نفس میزنم در هوای دلتنگی... برای تقدیر ناله نمیزنم که خود کرده را تدبیر نیست برای کم داشتن خویش می گریم بغض راه دار سکوت نیمه شبم گشته است.ودرتنهایی نظاره گرم چه بی...
-
سراب فردا
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1390 23:49
شب ها وقتی تاریکی فضای اتاقم را می گیرد٫سایه وار در کنار پنجره می ایستم وماه را نظاره میکنم خدایا!چه تنها می سوزد وروشنی می بخشد٫چه زیبا راه تاریک را کور سوی از روشنایی می دهد . ماه تنها تر از همیشه در این شهر پر دود نور کم رنگش را نثارمان می کند. شاید فریب کاری ما آدم ها آن را تار کرده است دیشب وقتی باز د به خیا با ن...
-
گور گمنام من
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 13:17
مرگ من روزی فرا خواهد رسید دربهاری روشن ازامواج نور درزمستانی غبارآلود و دور یاخزانی خالی ازفریاد وشور مرگ من روزی فراخواهدرسید روزی ازاین تلخ وشیرین روزها روزپوچی همچو روزان دگر سایه ی امروزها دیروز ها دیدگانم همچودالانهای تار گونه هایم همچومرمرهای سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد ازفریادو درد می خزند...
-
اقیانوس اندوه
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 14:49
وقتی درتکرارعقربه ها! قلبت به یکباره می لرزد.وقتی سرانجام دنیا همچو مار برتنت میپیچد... وقتی ستاره ها طناب دار تو را می بافند...... وقتی در کنج دل چیزی آزارت می دهد که جرات واگویه کردنش را نداری ...... وقتی می خواهی وتمام توانت را جمع می کنی .ولی باز دنیا نا تواناییت را به رخت می کشد .... وقتی از نیرنگ دل خوری .وقتی...
-
امید
چهارشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1390 08:28
پنجره های انتظار باز به سمت دلم باز شد.شاید نگاه غریبه ای مرا به سمتی ازمن ببرد تا نجواهایم را برایت بی صداتر فریاد کنم... باز وقتی از آن سوی راه می آیی نگاه منتظرم تورا می کاود!چه سنگین قدم برمیداری وچه آهسته راه پرتکرار بودن را طی می کنی!!! هنوز طنین گام هایت قلب خالی زده ام را می آزارد ولی نگاه منتظرم راه بی مسافر...
-
آدمک ها
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 20:44
های آدمک ها !بودن شعر بلند زیبای بود که مرا مرگبار درآغوش میکشید ..... نفسم در این هم آغوشی به شماره می افتدولی باز تکرار می کنم داستان تلخ بودن را... آدمک ها !این تنگنای بودن وزیستن با باد را افسونگرانه می نوازم.. کاش زمانی که مشتی خاک را در دست می فشارم به پوچی این افسانه ی بودن پی ببرم!!! ولی من نیز چون شما هستم پر...
-
شب
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 00:25
وقتی که شب چادر بسر از کوچه های بی کسی آرام به سویم می آیدونگاه درد بارش را حریصانه بر غم سیاهم می افکند. باز زیر پوست اندوه می خندم که وای!چه ساده لوحانه به بازی دنیا دل بسته ام؟ وقتی شب !تکه های جویده شده ی احساسم را تف میکند .... باز با خود می گوییم که باد تمام من را جایی خواهد برد که خالی شوم از تمام بودنم کاش می...