-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 دیماه سال 1390 21:31
خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر در...
-
یلدای غم
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 23:04
ای سکوت تلخ شب دست از دامان این بغض گلو گیرم بکش....... حسرت این جا خفته است... در کنار بالشم..... هیس!!!! آهسته.... مبادا نیمه شب............. یاد یلدایی ترین غم را کنی..... باز آغوشم پر از اندیشه شد........ اشک هایم شعر بدرودت سرود..... گوش احساسم صدای رفتنت را می شنود.............. دست دل کوتاه شد از...
-
سخن استاد
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 23:17
خدایا! به هر که دوست میداری بیاموز که: عشق از زندگی کردن بهتر است.... و به هر که دوست تر میداری بچشان که: دوست داشتن از عشق برتراست.....
-
درد هزار رنگ
جمعه 25 آذرماه سال 1390 22:18
وقتی رخت آرزو هایم در هوای بارانی نبودنت خیس حسرت شد..... یاد گرفتم : که چون درخت پیر باغچه ، چشم از آخرین برگ نیز بردارم!!!! پاییز برای رفتن می شتابد _ و من _ باز صبورانه حجم درد را اندازه میگیرم.... لبخند آه می کشد و دست نوازشگر تردید.... هزار رنگی دردهایم را به رخم میکشد.....
-
پدرم
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 14:29
در تکرار روزها تو را جایی، جا گذاشتم...لای خاطراتی که عطر کودکی هایم را میداد آغوش مهربانی هایت گرم بود مثل همیشه و من نامهربانانه بزرگ شدم فکر نبودنت تلنگری برترکهای جهالت زیستنم زد..... خواهش دردمند نگاهت در غرور جوانیم سوخت.... من قدکشیم درتو وتو قامتت خمید.. صدایم رساترشد وتو لرزان تر،وقتی چادر عروسیم را به امید...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 آذرماه سال 1390 09:00
-
تصویر عاشورا
دوشنبه 14 آذرماه سال 1390 08:51
تابلوی عاشورا چیزی کم نداشت.....برای تصویر عشق عطش بهانه بود... شرم حضورعباس تا قیامت برای آب کافیست...... هجاهای عشق شرمگین زینب شد وقتی در مسلخ جز زیبای چیزی ندید.... تصویرمعصومیت که به همراه طفل شش ماهه قربانی شد..... ولذت شادی از دنیا رفت بعد از قاسم..... درد بعد از فاطمه شرم حضور داشت .... لیک .... نمیدانم چرا...
-
بازی خورده ی احساس....
شنبه 12 آذرماه سال 1390 21:16
نگاهم رد زندگی رادنبال می کرد..... ساده لوحی خیالم رگ های دلم را آزرد..... یادباور نگاهت چشمانم را بارانی کرد و من........ شوری اشکهایم را با طعم تلخ بغض بلعیدم...... ناخن های حسرت شکست ، بس که ، انتقام جو بردیوار تنهایی چنگ زد.... لیک دیگر نمیدانم دردهایم سنگین تر شدیا شانه هایم ناتوان...... وقتی تو با بازی کلمات...
-
صدا.....
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 23:09
درآنجا برفرازقله ی کوه دوپایم خسته از رنج دویدن به خود گفتم که دراین اوج دیگر صدایم را خداخواهدشنیدن به سوی ابرهای تیره پرزد نگاهم روشن و امیدوارم زدل فریادکردم کای خداوند من او را دوست دارم،دوست دارم... صدایم رفت تا اعماق ظلمت به هم زدخواب شوم اختران را غبارآلوده وبی تاب می کوفت در زرین قصر آسمان را ملایک باهزاران...
-
حسرت
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 23:30
آتشی از حسرتها بر افروخته ام... تا خیالت گرم شود از نابودی من.... وقتی سردم می شود...... در اجاق آرزو ها قدری هیزم تردید میرزم و آه میکشم.... آخر سینه می سوزد.... وقتی دود آرزو هایم در چشمم میرود...
-
هوس ابر
جمعه 4 آذرماه سال 1390 15:30
آسمان می گیرد و زمین تشنه ترین نغمه ی دلتنگی را زیر لب می خواند...... خاک احساس من امروز ترک دار تر از هر روز است..... و دل- تب زده ام - عطش قطره ی باران دارد..... دلم اینجا تنهاست....مثل آن بغض فرو خورده ی عشق "که نه می بارد ونه می گذرد" هوس ابر به باریدن نیست .....شاید او نیز چومن دل تنگ است
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1390 07:47
بعد از مدتها کودکی کردم،یادم رفت جان کندن زیستن را..... وقتی دستان کودکانه ات را گرفتم به من معصومانه نگاه کردی ...گرمای تو در من پیچید و سرشار شدم از تو...خندیم نه نقاب زده ....از سر هیجان کودکانه...با تو دویدم... آخر بودن شدتوان زیستنم.... شادم به شادیت...دخترم پ.ن:با این بیماری که داشتم دخترم منو وادار کرد برای...
-
تنفر
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 00:25
کسی از خواب بیدارم کرد، هجوم درد در دلم پیچید.... بی دلیل دلواپس تنگ ماهی شدم..... قلبم با صدای بلند میزد..تپش هایش را با آب خنک هورت کشیدم...ولی باز آرام نشد.... نسیمی که از لای پنجره می آمد را بلعیدم...ریه خنک شد از هوابارانی... شب از سمت کوچه آخرین نورهای همسایه ها را میدزدید.و چشمان نگرانم منتظر... خسته از سنگینی...
-
ای دل بیا و کمی هم بزرگ باش.....
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 00:34
امشب بساط نصیحت گشوده ام....شاید دلم کمی از روزگار خود پند گیرد و کمتر گله کند... شاید در این خیال خود آزار بی کسی....... دست نوازش از همه کوتاه تر کند. شاید دلم که اسیر است دست باد.... با یاد و خاطرات تو آخر وداع کند!!!! امشب حکایت من رنگ دیگر است... ای دل به هوش باش ! سخن از تو میرود.... آخر دلم بیا و کمی هم بزرگ...
-
دست فروش رویا ها
جمعه 20 آبانماه سال 1390 07:49
آسمان به رنگ زندگی بود.... بادمی وزید ـ سردواستخوان سوز ورویا کش ـ دست های یغمازده از سرمارادرجیب کردم ،تلنگراندک گرماسوزن شد،دردستم رفت... نگاهم ردپای عابران را می نگریست ـ تهی از احساس وخالی ازتمام یادواره ها ـ طعنه ی رهگذران ،رقص درد آلود بودنم را با آهنگ ناموزون گامهایم هماهنگ می کرد... صدای خشکیده ی دست فروش مرا...
-
وبعد رفتنت
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1390 17:35
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم....... تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای...
-
حس بلوغ
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 21:28
حسی در من به آغاز بلوغ رسیده است...مثل ماه که بالغ میشود.... گاهی خشمناک وتندخو.....گاهی چون باد های بهاری ....نوازشگرو زاینده... درخت بید آرزو هایم با بارش نگاهت لرزید... احساس تند غرور،رگهایم را گرم کرد....ومن ناخواسته بید آرزوهایم را آتش زدم.... وقتی زمهریر حسرتها آخرین شعله های احساسم را خشک کرد....دیگر فصول برایم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 آبانماه سال 1390 21:00
-
عرفه
شنبه 14 آبانماه سال 1390 20:39
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند خدایا بار امانت شناخت خود را بر کوه ها افکندی متلاشی شدند...اما انسان بار شناخت تو را بر دوش کشید.... خدایا فرمودی:هرکس نفس خویش را بشناسد خدای خویش راشناخته است... من که در جهالت شناخت خود میسوزم چگونه تو را در این روز خواهم شناخت؟؟؟؟ دل می لنگد و احساس...
-
سکوت
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 01:11
گاهی سکوت دست ذهنم را می گیردو با خود میبرد..... به جایی که صدای نفس هایت را می شنوی.... عالمی خارج ازهیاهو..بدون آدمکهای رنگا رنگ...ساکت و دنج و خلوت.. آنجا که باشی یک دنیا فکر تو را می بلعد... طوری سوار امواج خیال می شوی که تلنگر بودن تو را غرق می کند.. جزیره ی سکوت جایی است...سرشار از هوای حسرت ها....مثل ابرهای بی...
-
انتظار
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 22:26
آخرین برگ از درخت دلم افتاد،نگاهم میخ ثانیه هاست... تیک تاک ثانیه ها ضربه وار سکوت تنهاییم را آوار می کند و آغوشم پرمی شوداز شمارش دقیقه ها... زمان منتظر ایستادگویی، برای رفتن شتاب ندارد...ومن چشم به راه... عقربه های ساعت برای رسیدن بهم می دوند ومن نیش خورده ی عقرب های انتظارم....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 آبانماه سال 1390 19:32
-
سالگرد کورش
شنبه 7 آبانماه سال 1390 19:24
هرگز نخواب کورش،دارا جهان ندارد سارا زبان ندارد.... رستم در این هیاهوگرز گران ندارد روز وداع خورشید زاینده رود خشکید زیرادل سپاهان،نقش جهان ندارد برنام پارس دریا،نام دگر نهادند گویی که آرش ما،تیرو کمان ندارد.... دریای مازنی ها،برکام دیگران شد دارا کجای کاری؟؟؟؟ دزدان سرزمینت بربیستون نوشتند: اینجا خدا ندارد!!!...
-
بوی باران
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1390 21:53
بوی باران میدهم ـ چون آسمان ـ ابرهای سینه بارانی شدند بغض خشکیده دوباره تازه شد در هوای تو دل بارانیم...... زیر بارن شست وشو کردم نگاه خویش را ـ در خیابان ـ آدمک ها چتر خود خواهی به سر ـ رد تنهایی خود را می خرند ـ دست باران خورده ای ،دیگر نمی شوید غمی.... باور شادی دگر افسانه شد ...... های مردم ! کوچه ها و چاله ها پرز...
-
ناشناسم گم شد
سهشنبه 3 آبانماه سال 1390 07:51
ناشناسی همه جا ـ دست در دست خزان ـ بادلم می آمد! خنده اش ازسر درد ،گریه اش از سر ذوق..... ناشناسم هر شب ـ می برد خواب مراـ سایه اش برسر من!!! درد او در دل من!!!!!! دست او بر دیوار ،می کشد نقش مرا..... آه هایم پررنگ..... شادیم را کم رنگ.... بعد از برق نگاه ـ تب غم بالا رفت ـ اشک بارانی شد کوچه ی دل گل شد....... و از آن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مهرماه سال 1390 22:35
-
انجماد قلب
شنبه 30 مهرماه سال 1390 22:25
قلبم به انجماد نزدیک است....تپش هایم دیگر راز سکوت شقایق را معنا نمی کنند...... آرام خاک آغوش می کشد تمام مرا....و دشت سینه ام پر است از داغ های رنگا رنگ..... فریب روز ها تخم حسرت را در دلم پروراند.....من سپیدارم .... خالی از خویش،سرشار از درد، ریشه هایم آفت خورده ی دستانی بودکه در تکرار روزها، مرا از یاد برد..... چه...
-
جادوی نگاه
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1390 17:53
چشمانم برای ماندت بهانه می گیرد...امروز چقدر هوای یادت بادی بود.... تمام خودم را پر کردم از هوای تو...تا تنم بوی خیالت را بگیرد... دلم مثل همیشه ترک می خورد،از خواستن.....اما ، من با نگاهت جادو شدم..... ثانیه ها درد انتظار را نمی کاهد و موریانه وار بر ذهنم آوار می شوند...... در آخرین ایستگاه زندگی نشسته ام .مبهوت...
-
سیب کال عشق
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 01:24
وقتی دفتر خاطراتم را باز کردم،دزدانه از دیوار دلتنگی هایم بالا آمدم.... سیب کال آرزو هایم نرسیده بود..... هنوز ذهنم کودکی می کرد و باغ بودنم سبز ازآیینه ها....... خنده هایم مست میکرد، طعم گس عشق را...... کودکانه به روی چمن های سادگی بازی می کردم وبا باد می رقصیدم..... وقتی که هم بازی احساس شدم ، دلم سر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 مهرماه سال 1390 08:16
باز چای در لیوان حسرت میریزم.....هورت میکشم داغ داغ، تمام غصه هایم را ..... تا غصه های نفس گیرم از بخار تردید ها گرم شود...... چقدر خزان زود به شیشه های انتظار چسبید.....باد خزان یادت ،چه بر سر یاد واره هایم آورد که من هر روز ناباورانه!!! سقوط برگ هایم را از درخت آرزو ها می بینم....... آنجا بود که دست دلم شکست.... ولی...