(( فریدون مشیری ))
پ .ن: سال نو را به تمام دوستانم تبریک میگویم...روزگارتان خوش
زیاد دم دست هم نباش ...
زیاد که خوب باشی، دل آدم ها را می زنی
آدم ها این روزها ، عجیب به خوبی ...
به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند
زیاد که باشی، زیــــــــــادی می شوی...
آخرین ضربه ها را نفس میزنم.....
چنگ به موهایم می زند طنین تار نواز روزگار................
آه که میکشم سکوت سینه ام غبار الود میشود....
شکسته های غرورم دست نیازم را برید
ومن زخمی اندیشه هایم!!!!!!!!!!!!!!
گلویم را میجود این بغض خفته
تا باز برایش هجاهای درد دار سکوت را زمزمه کنم.......
دیگر شبیه خودم نیستم.....
دیر گاهی است ،که چاله ی صورتم از خنده های تلخ سیراب است ........
وقتی پای گنبد طلایی احساس کلاه تردیدت را قاضی میکنی!!!!!!!!!!!!!!!!
بوی طعم دار حسرت ،آویزان دل شکسته ات میشود
نگاهت را به آسمان که بدوزی ،خدایت را می بینی
که جام غربت مینوشد...............
کاغذ رنگی های تسبیح را که ورق میزنی
باز خدا غریبانه نگاهت میکند
آری !!!!!!!!!!
من از زمینم و سرشار از توهم پرستش
و تو
خدایی هستی که هنوز غریبانه نگاهم میکنی....
.....
......
..............
پ، ن:ره آورد سفرم از مسجد کوفه ، که همه تسبیحش می گفتنند و بت خیال و ارزو در ذهن
و خدا غریبانه برا این ستایش طلبکارانه و معامله گرانه ی آنها می نگریست.....
وقتی که چشم حسرتم بارانی از اندیشه هاست
حجم سکوت هر شبم افسانه ای بی مدعاست
آخر که میدانم مرا از یاد دل خواهی سترد
اما نمیدانم چرا احساس من بی انتهاست؟؟؟؟
احساس زخمی می شودوفتی نگاهم میکنی.....
محو تماشا میشوی؛ بغض سکوتم تا کجاست؟؟؟
امشب دوباره عشق من مست از شراب یاد بود
مستانه می خندد غمت دشت دلم پر سر صداست.....
ای عشق!!!!
زانو بزن پشت دیوار نگاهم.......من بغض را خوابانده ام
_هوای نبودنت _ اگر گلوگیری نکند.....
من قول میدهم .............
تا به اندازه ی گناه اعتراف کنم................
اندیشه های خیالم که درد گرفت در بازی واژه ها خواهم گفت:
تا بدانی من ...........
از میان کسانی مآیم؛ که بوی تردید میدهند و زنار دین بسته اند...
ای عشق بیا زانو بزن......
تا به اندازه گناه برایت اعتراف کنم.......