از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

اعتراف به عشق.....

ای عشق!!!!


زانو بزن پشت دیوار نگاهم.......من بغض را خوابانده ام



  _هوای نبودنت  _ اگر گلوگیری نکند.....


من قول میدهم .............



تا به اندازه ی گناه اعتراف کنم................


اندیشه های خیالم که درد گرفت در بازی واژه ها  خواهم گفت:


تا بدانی من ...........


از میان کسانی مآیم؛ که بوی تردید میدهند و زنار دین بسته اند...


ای عشق بیا زانو بزن......


تا به اندازه گناه برایت اعتراف کنم.......



نظرات 13 + ارسال نظر
امید شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:46 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

من که هر روز زانو می زنم و اعتراف می کنم
ناگفته نماند اغلب التماس هم می کنم
البته بین خودمان باشد

در برابر عشق باید زانو زد اما نه هنگامی که از میان جماعتی بیایی که بوی تردید میدهند......

مسافر شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:28 ب.ظ http://doncorleone.blogsky.com

از میان کسانی می آیم که بوی تردید میدهند
عجب واژه ای
بوی تردید دلی به وقت جان!
نشسته ام رو به برفی که میاید.
گنجشکی به دنبال دانه است.
جوانکی شال به سرو رو کشیده ها میکند در هوای تنهاییم.
اما تردید صورت آن جوان را به مانند پیران ژولیده برایم به نقش میکشد

سلام...دوست من تردیدهای من شبیه هیچ کدام نیست....شبیه دردهایی است که نه میشود خورد نه میشود فریادش کرد گاهی زمزمه میکنم که وای من!!!!!

ستوده یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:45 ب.ظ http://saba055.blogsky.com/

سلام خاطره عزیز.
زانو زدن در برابر عشق زیباست .
اما نه در برابر هر کسی.
دلنوشته زیبایی بود مرسی

سلام
چرا کسی توجه نکرد که میخواهم بریا عشق اعتراف کنم؟؟؟زانو زدم تا برایش اعتراف کنم....اما زانو نزدم تا خواهش کنم.....

کوروش یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:48 ب.ظ http://www.korosh7042.com/

گاه خود واژه گان دیوار می شوند
تنها احساس است که می تواند
دزدکی از این دیوار بگذرد
به منظری که فردا در پشت
اینهمه مه گم شده است

درود بر بانوی خاطره های مانده گار

سلام
ممنون از ابراز احساس نیکتان.....
پایدار باشید و از درد آزاد

پژوهنده یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:48 ب.ظ http://www.myfava.blogsky.com

از منصور حلاج پرسیدند عشق چیست؟
گفت امروز می بینید و فردا و پس فردا
آنروز دارش زدند
فردا جنازه اش را آتش زدند
پس فردا خاکسترش را به دریا(رود دجله ) ریختند

عشق این است
و منصور در عرصات جام به دست سر بریدگان می دهد
در حالی که به پایش زنجیر بسته اند که اگر آزاد باشد محشر را بهم می ریزد

با منصور چنان کردند
تا با من و توی مدعی چه کنند

سلام...عشق در این دنیا فقط بازیچه ی هوس است....وای از حلاج کاش سر خاک بردارد تا هستی خویش را بسوزاند..

ANNA یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:27 ب.ظ http://lapeste.blogksy.com

چقـــدر جای تو خالی ست....


جای خالی ات را با هیچ چیز نمی توان پر کرد .


حتی با گـزینه مناسب .

ANNA یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ب.ظ http://lapeste.blogksy.com

چه کار داری دیگران چه می گویند؟!

من حتی به اینکه تو

مرا با نام کوچکم صدا می زنی

افتخار می کنم عزیز دلم!

سارا دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 ب.ظ http://18sara.blogfa.com/

سلام خاطره جون
چقد نازه نوشتهات
خوشحالم از آشناییت
آدرس شما تو وب مسافر دیدم
موفق باشی عزیزم

سلام................
لطف شماست که زیبا میبیند سارای مهربون و شیطون....هرچه از دوست رسد نیکوست

ستوده دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:02 ب.ظ

شاید من درست متوجه نشدم .
اگر همان چیزی که میگویید هست پس اعتراف کنید اما یک شرطی دارد خاطره جان .
شرط اعتراف ان است که او با جان دل گوش دهد وبفهمد چه میگویی

سلام....عزیز دل گاهی که حجم درد را اندازه میگیرم اگر بگویم اعتراف کنم....میشود اب در هاون تنهایی کوفتن و درد را با دیوار گفتن...

مسافر دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:58 ب.ظ http://doncorleone.blogsky.com

این کامنت رو میخوستم برای پست بالا بزنم که متاسفانه در بسته بود


زن بودن کار مشکلی ست ....
مجبوری به مانند یک بانو رفتار کنی ؛
همانند یک مرد کار کنی ،
شبیه یک دختر جوان به نظر برسی !
و همتای یک خانوم مسن فکر کنی ... !!

سلام.....
دست رو دلم نزار.....چقدر از زن بودن بیزارم...اونم تو این شب عید...کار کار کار
حالم بهم خورد....

ANNA دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ب.ظ http://lapeste.blogksy.com

سلام خاطره
تو به جای من هم خوب باش
وقتی می بینمت و می پرسم خوبی
لبخندت پهنای صورت مرا هم بگیرد
باشد ؟

سلام
کاشی کسی خنده را یادم دهد......

حمید یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:53 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

قلم را از دستانت میربایم

و دزدانه میبوسمش

انرا که در دستان توست که اینگونه میسراید

و دستم را دراز میکنم تا انتهای سروده های دستانت

راستی ایا دست مرا هم میگیری؟



...


...


...



...

...



...

(یاد میدهی به من چگونه خوب سرودن را)

شرمنده ام نفرمایید....

سپهر جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:58 ب.ظ http://www.acappuccino.blogsky.com/

اعترافی ستودنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد