از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..


دردهایم خسته تر از آنند که زخمی ام کنند!...


مثل هنجار اندیشه های تلخ


که رگ خواب سکوت را می شناسند


و می چسبند


به نفس های بغض دار


تا به من بفهمانند _ چقدر این "درد" ها خسته اند _



دل دل که می کنی......


برای رفتن!


من می مانم و مشتی احساس ...


که می پاشمش


به پای گنجشک هایی که برای _ ماندن _ تردید دارند...


فقط ...


نمیدانم حس دوست داشتنت را


پای کدام کلاغ پیری بریزم ، که تا آخر قصه هایم به خانه اش برسد