درنمک زار بودنم.....
هرچه می کارم گل می کند......
_ مثل حسرت _
_ بی درد _
_مثل "تو ".........
چندی است ؛که اشفته نگاهت میکنم.......
بی هیچ بغضی...
بی هیچ اشکی.....
شاید نگاهم می ترسد از ابیاری کردن ؛ خواستنت......
که باز گل کنی در من........
دستهایت را به باد بسپار
همین که پرواز کنی عاشقانه هایت شروع می شود.
شاید نگاهم می ترسد از ابیاری کردن ؛ خواستنت......
که باز گل کنی در من........
چه اشکالی داره دوباره گل کنه ؟
چه اشکلی داره باز شکوفه کنه ؟
موندم شما می ترسید؟
از چی ؟
از تکرار همان احساسی که ویرانم کرده
باز هم آشفته شوم بی تو ...
به شوم بختی واژه ها رسیدم وقتی نمیتوانم حال دلم رابفهمد
از شوره زار چشمانم
جز اشک نمی روید ...
و مژگان من
مثل مترسکانی گماشته بر کویر
در حسرت نگاه یک کلاغ ...
می پوسد .
سلام و درود
مثل همیشه زیبا دوست گرامی .
این متن اینجا و با الهام از اثر زیبایتان به ذهنم رسید . که ضمن تقدیم به شما آنرا پست خواهم کرد .
منتظر آثار خوبتان هستم
سپاس فراوان .
سلام دوست بزرگوار
همیشه ازخواندن ودیدن اثارتان لذت میبردم ومیبرم....کاش انگیزه ی بودن زیاد شود..
واژه ها هم درد دارند
وقتی حکایت ار دست های سرد دارند
سلام...
فقط واژه ها میفهمند چقدر دلگیرند از حس بودنی ترین سکوت...
سلام خاطره ی عزیزم
ببخشید که دیر خدمت تون رسیدم
خواندمتون بسیار زیبا و با احساس سرودید مهربونم
سلام مهربانم
خوشحالم که دوستان خوبی چون شما دارم. ازحضورگرم ومهربونت سپاسگزارم
می نوازد باران
میزند آرام
بر صورت اشک آلودم
اشکهایی که از اعماق دلم
میشود سیل
برای غم این دوری تو
سالها منتظر
آمدنت بودم من
بی وفایی کردی
و مرا با غم و اندوه چه تنها کردی
بند آمد باران
بند آمد باران
اشک من باز همان باران بود
که برای غم تو می بارید
گونه هایم خونین
که زمین حس مرا می فهمید
آسمان باز برای دل من ابری شد
و چنان بارش نرمی بارید
تا به آرامش آن خوابم برد
کاش می شد که تو بالای سرم می بودی
وقت آرامش من
سال ها منتظر آمدنت بودم من
و هنوز هم هستم
تا به دیدار خدا
ک باز گل کنی در من.....
دلتنگی مرض عجیبیست
آدم را آرام آرام نا آرام میکند. . .
سلام عزیز دلم
بگذر از فرزند و جان و مال خویش
تا خلیل اللّه ِ دورانت کنند
سَر بِنه بر کف، برو در کوی دوست
تا چو اسماعیل، قربانت کنند
عید قربان بر شما و خانواده ی محترمتون مبارک
انسان هایی هستند که دیوار بلندت را می بینند
ولی به دنبال همان یک آجر لق میان دیوارت هستند که ،
تو را فرو بریزند ...!
تا تو را انکار کنند ...!
تا از رویت رد شوند ...!
سلام مهربونم
پیام نور به لبهاى پیک وحى خداست
بخوان سرود ولایت ,که عید اهل ولاست
بیا شراب طهور از خم غدیر بزن ,
خدا گواست که ساقى این شراب خداست!
عید غدیر مبارک
سلام
عیدت مبارک
سلام بانو
همه رو خوندم خرسندی براتون ارزو میکنم
خاطره جان! کم پیدائی!
خوبی؟
اوضاع خوبه؟
شاد و موفق باشی گلم
سلام خاطر جان
خوبی عزیزم
مدتی است که از آقای مرتضی الماسی (افسانه) خبری نیست نگرانشون هستم ایشون این همه غیبت نمی کرد در هر دو وبلاگشون هم نمی نویسند میشه ازتون بپرسم شما می دونید ایشون اهل کدوم شهر آذربایجان بودند؟ من به هر کسی که ایشان را می شناختند پیام دادم ایشون مرد پاک و بی آلایشی بودند خداکنه که اتفاقی براشون پیش نیومده باشه
سلام عزیزم . میدونم ایشون از شهر ارومیه هستن ولی منم مثل شما ازشون بی خبرم
بانو باز که غیب شدی شما
سلام عزیزم.... نمیدونم واسه این رفتن ها نبودن ها چه دلیلی بیارم جز شرمندگی... دلم براوتون تنگ شده عزیزم