از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

بعد از مدتها کودکی کردم،یادم رفت  جان کندن زیستن را.....


وقتی دستان کودکانه ات را گرفتم به من معصومانه نگاه کردی ...گرمای تو در من پیچید


و سرشار شدم از تو...خندیم نه نقاب زده ....از سر هیجان کودکانه...با تو دویدم...


آخر بودن شدتوان زیستنم....


شادم به شادیت...دخترم


پ.ن:با این بیماری که داشتم دخترم منو وادار کرد برای تشویق تیمشون برم.تو مسابقه فوتسال اول شد.


و منم یاد گرفتم گاهی باید کودکی کرد...

نظرات 5 + ارسال نظر
آزادسرو پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ب.ظ http://pahndasht.blogsky.com/

از کودکی‌هایِ دیگران چه ضربه‌ها خوردم. کاش انسان‌های بزرگ اطرافِ‌مان بودند...

دوست عزیز سلام
کودکی سراب وار گذشت و من از دور برایش دست تکان دادم

امید جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:16 ق.ظ http://garmak.blogsky.com/

خدا حفظش کنه
و خدا کنه که مثل مادرش خوش قلم باشد اگرچه فوتبالیست خوبی است مطمئنا

سلام تو این مورد باید بگم که نویسنده خوبی نیست چون همه انشا هاشو خودم مینویسم.ولی نقاد فوق العاده ای است و من بدون نظرش هیچ مطلبی رو پست نمیکنم.

مهیاد جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ق.ظ http://lemonade.blogsky.com/

سلام و درود
انشاءالله ایامتان همواره سرشار از طراوت و عطر کودکی باشد و بیماری و غم از شما دور باشد.
شما را به لیموناد دعوت می کنم ...
پیشاپیش مقدم شما را گرامی میدارم و حضورتان را ارج می نهم ...

این اسباب کشی های پی در پی باعث شد که شرمنده باشم و نتوانم شما را در بدو تاسیس آن دعوت کنم ...

سلامت و پاینده باشید.

صهبانا (مهیاد )

استاد گرامی سلام..ما به نوعی به اسباب کشی هایتان عادت کرده ایم..اگر از من دعوت هم نمیکردید خودم میگشتم و وبلاگتان را پیدا میکردم
نوشته ها و اشعارتان همیشه راهنمای من است

[ بدون نام ] جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:16 ق.ظ

آفرین به تو مادر ورزشکار مهربون

سلام.... بدون آدرس امدید و بی نشان ..اما خوشحال شدم به بودتان

کوروش جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:43 ق.ظ http://www.korosh7042.com/

الان که اینجا می رود تا کامل سپید پوش شود ، یاد چنین حالی افتادم در سال پیش که دوست مشترک نت من و پسرم سفری را به دیار سبز مان داشت
و گشتی در دشت های پر برف داشتیم،در حال نوشتن مطلبی بودم به یاد آن خاطره.
نوشته ات یاد کودکی کردنم انداخت در تپه ها ماهور های پربرف
و اگر سخت اما زیباست گاهی هم گامی با نفس های تازه

پاینده باشی خاطره ی عزیز
و سایه ی مهرت بر سر نهال حیاتت

سلام استاد گرامی .....از برف گفتید دلم پر زدمن عاشق بارون وبرفم یاد بچگی بخیر!!!!خیلی وقته از اون برفا نیومده دلم برای کرسی مادربزرگ تنگ شد...دل پر زد جای من هم به برف ها نگاه کنید ورد پای بکشید چون من این کار رو خیلی دوس دارم

ممنون از لطف شما بزرگوار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد