نگاهم رد زندگی رادنبال می کرد.....
ساده لوحی خیالم رگ های دلم را آزرد.....
یادباور نگاهت چشمانم را بارانی کرد و من........
شوری اشکهایم را با طعم تلخ بغض بلعیدم......
ناخن های حسرت شکست ، بس که ، انتقام جو بردیوار تنهایی چنگ زد....
لیک دیگر نمیدانم دردهایم سنگین تر شدیا شانه هایم ناتوان......
وقتی تو با بازی کلمات احساسم را به سخره گرفتی.....
جدا خیلی سخته که طرف مقابل آدم این چیزائی رو که بهشون اشاره کردی متوجه نشه و بد تر اینکه بفهمه و خودش رو بزنه به نفهمی
سلام
از حضورتون ممنونم....نفهمیدن احساس درد ندارد ...نخواستن اینکه بفهمد درد دارد...
بانو هنوز منتظر اون متن زیبای این روزهایت هستم
نمیدونم چرا؟
سلام
با خودم و کلمات درگیرم....خدا توفیق بدهد ودستم بگیرد کامل می کنم ....
چه تصایر زیبا و چه ترکیب های قشنگی
دنبال کردن رد زندگی
راهی که دیگران رفته اند.
آزردن رگ های دل . و ایجاد هیجان خون در آن
طعم تلخ بغض و شوری اشک و بلعیدن توامان این دو
شکستن ناخن حسرت و چنگ بر دیواره (دل) تنهایی
ندانستن اینکه
دردها سنگین تر است یا شانه های ناتوانم
و اشاره به بازی کلمات
و در انتها اینهمه را انعکاس سخن های طرف مخاطب دانستن
یعنی به زیباییبا در خدمت گرفتن کلمات
نوعی مقابله به مثل کردن
لذت بردم خاطره جان
دست مریزادی به تو
سلام
از این که شاگرد خود را تشویق میکنید سپاس گذارم...حضور شما همیشه مایه دلگرمی است...