از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

جادوی نگاه

 چشمانم برای ماندت بهانه می گیرد...امروز چقدر هوای یادت بادی بود....

   

  تمام خودم را پر کردم از هوای تو...تا تنم بوی خیالت را بگیرد...


دلم مثل همیشه ترک می خورد،از خواستن.....اما ، من با نگاهت جادو شدم.....


ثانیه ها درد انتظار را نمی کاهد و موریانه وار بر ذهنم آوار می شوند......


در آخرین ایستگاه زندگی نشسته ام .مبهوت روزها .....


لای پنجره ی احساسم را گشودم،پرده ها به رقص در آمدند ،دلم خالی شد


و عطر پیچک همسایه مهمانم .....


چقدر یادت مرا از ازدحام درد می گیرد

                           وقتی که جادوی نگاهت رگ های خشکیده ام را گرم می کند ......



نظرات 7 + ارسال نظر
حقی پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:15 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

تو زیبا نوشتی اما
من بد جوری افسرده ام

http://hamidhaghi.blogsky.com

سلام
دوست گرامی چرا نا امید زندگی سیر طوفانی دارد عاقبت همه چیز رنگ عادت می گیرد....مثل من که دیگر نمی خواهم بجنگم

حمید پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

سلام عزیزم

ممنون از همدردی سریعت

خواهش میکنم کمترین کاری بود برای یه دوست میشه انجام دادم

نکرت جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:19 ق.ظ http://www.aloode.blogsky.com

سلام عزیز
بسیار زیبا و پر حس بود

وبلاگ زیبایی دارین

ممنون از اینکه حقیر رو لایق دونستین و سر زدین
هر چه از امید به رسیده نیکو بوده و هست
قربانت

سلام
راستش لینکتون کردم
از حضور گرمتان متشکرم

حسین ب جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:37 ق.ظ http://shamejam.com

" یا محسن بحق حسن (ع) "

سلام خواهرم ! حالتون خوبه ؟؟؟

مثل همیشه ، طبعی لطیف ... لذت بردم !!!

اما فرمودید " رگ های خشکیده ام را گرم می کند ... "

اما رگ خشکیده غیرت من ... که دیگر باد نمیکند ... بس که دستانش را دیدم در دست دیگری ...

با آرزوی بهترین ها برای شمـــــــــــا

مخلصیم

سلام گرامی از حضور سبزتون متشکرم

امید جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:00 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

شما هم که از جادوی نگاه می گویید بانو!

چه خوب است

در نگاهش انشاله که روزهای خوشی داشته باشید

دوست خوب سلام
منظور به خودم نبود .اگر از خود مینوشتم چون یه حس درونی بود، خوب از اب در می امد اما یک نوع شستن نگاه است به نوشتن ....مرا وادار کرد در مورد جادو ی نگاه بنویسم
ممنون از حضور دلسوزانه...

برایم بمان جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:25 ب.ظ http://www.titi-mz.mihanblog.com

کاش میتوانستم
انصراف دهم از
بوی خیالش ...........

وقتی خیال چون باد می وزد چه عاجزانه تسلیم می شوم.....

برایم بمان جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:29 ب.ظ http://www.titi-mz.mihanblog.com

ماه بالای سر آبادی است
اهل آبادی در خواب
روی این مهتابی خشت غربت را می بویم
باغ همسایه چراغش روشن
من چراغم خاموش
ماه تابیده به بشقاب خیار به لب کوزه آب
غوک ها می خوانند
مرغ حق هم گاهی
کوه نزدیک من است : پشت افراها سنجد ها
وبیابان پیداست
سنگ ها پیدا نیست گلچه ها پیدا نیست
سایه هایی از دور مثل تنهایی آب مثل آواز خدا پیداست
نیمه شب باید باشد
دب کبر آن است : دو وجب بالاتر از بام
آسمان آبی نیست روز آبی بود

یاد من باشد هر چه پروانه که می افتد در آب زود از آب درآرم
یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد
یاد من باشد فردا لب جوی حوله ام را هم با چوبه بشویم
یادمن باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهایی است



سهراب سپهری

مثل همیشه با هدیه ای زیبا مرا غافل گیر کردی مهربان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد