ای سکوت تلخ شب
دست از دامان این بغض گلو گیرم بکش.......
حسرت این جا خفته است...
در کنار بالشم.....
هیس!!!!
آهسته....
مبادا نیمه شب.............
یاد یلدایی ترین غم را کنی.....
باز آغوشم پر از اندیشه شد........
اشک هایم شعر بدرودت سرود.....
گوش احساسم صدای رفتنت را می شنود..............
دست دل کوتاه شد از بودنت...........
ای مسافر!!!
آب پاشیدم به راهت...........
چشم در راهم هنوز
با خیالت تا ابد..........
ای سکوت تلخ شب...
اشک های بی دریغ!!!
بغض شب خوابید ـ اما ـ باز من
یاد یلدایی ترین غم می کنم.....
خاطرات شیرین یلدا را از قلم انداختی بانو!
اما انگار تلخ نوشتن شیرینی دیگری دارد
حرف نداشت
سلام
خاطرات شیرین را چون هندوانهی شیرین دوست دارم..
ّ ّاما چه کنم حرف دگر یاد نداد استادمّ
ای الهه اساطیری. ای سرچشمه نورهای دور. ای مادر بادهای مهربان. با تو از کدامین نسیم سخن بگویم. با کدامین زبان مرده. با کدامین حس پژمرده. تا آلام قلب های خسته ما را تسکین
سلام و درود برشما دوست گرامی
دلگرم کننده بود حس همدردیتان...
سلام
مطلبت احساس انسان را برانگیخته میکند زیبا بود
موفق بمانید
سلام ممنون از لطف و حضور سبزتون...
سلام.
دل دریایی است کرانه نا پیدا
دست دلتان پر گلستان باد
سلام
دل دریایتان مهربان و مواج دوست عزیز
سلام بسیار زیبا بود
اما یلدایی ترین غم
غم بسیار بزرگی میشود بزرگتر از غم های شب های دیگر.
انشالله که این طور نباشد و شادیهاتان یلدایی باشد
سلام ..مهربانیت پایدار باد عزیز ...
تسلیت ما را هم پذیرا باشید
سلام دوست خوب...
تسلیت برای چه ؟؟؟برای دردهایی که سالهاست ریشه دار شدند و هر روز بار تازه ای میدهند تسلیت معنا ندارد...
حضورت مهربان تر از همیشه
شروع شد
خشت روی خشتی گذاشتم که دنیا نمیخواستش
خشت روی خشت
خشت در خشت
خشت گره در خشت
دو قلوهای افسانه ای شده بودیم در پیاده روی بی تردد
و نوری که در جهانی بی اعتقاد می گریست
خاموش در ایستگاه مترو
نت های کشیده در امتداد قطار کبود می شدند
ماشینی جلوی پایم ترمز کرد
فریاد ها در مستی تنم گم شدند
تو را اتوبوس کجا برد که شب زجه به زجه خشت کاست؟
از یه دوست
ممنون از هدیه ی زیبایتان...حضور سبزتان دلگرم کننده است