از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

روزمرگی

امروز پای احساسم در گل نا امیدی فرو رفت٬سر را برای لحظه ای به آسمان بلند کردم 

 

نسیم خنکی وزید وباز من تازه شدم...... 

 

آه!حسرت گریبان امیدم را چاک کرد!انتظار از بغض فرو خورده داشتم تا صبورانه  

 

ببارد.اما دیشب چه بارانی شد وقتی تردید بی پروا چنگ بر سینه ام می کشید...... 

 

ستاره های سربی از آسمان شب به هوای سنگین نفس هایم لبخند میزدند. 

 

چه سودا گرانه به سکوت معتادم٬سربه زانو می نهم تا شک را چشمانم باور نکند!!!! 

 

امروز چه هوای بود وقتی دلم پر کشید برای تو...... 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
ساسان پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 ب.ظ http://omidrezasasanfar.blogsky.com/

خوب مینویسی رفیق ممنون که هستی

نظر لطف شماست.

هوناز دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:37 ب.ظ http://sadegiha.blogsky.com

اگه نوشته ها مال خودتن واقعا با استعدادی. اگرم مال خودت نیستن واقعا با ذوقی. موفق باشی

دوست خوبم سلام
این سیاه خط یا درد های مگوی من است٬انوشته های خودم است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد