از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

تردید

ردپاهایت را دنبال کردم وقتی بغض راه خنده را برلبم می دوخت.... 

 

شهر صدایم پر بود از فریادی که خاموش مانده بود. 

 

سیلی خشم آلود اشک صورتم را می گداخت ومن 

 

گونه های تردید را سرخ می کردم.... 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
آزادسرو چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:33 ب.ظ http://pahndasht.blogsky.com/

چه دردی ست، ناگفته‌ـ‌پیدا درین گفته‌ها...

سلام
به کجا آمده ام امدنم بهر چه بود........

فریبرز مهر جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:15 ب.ظ http://delafruz.blogsky.com

و اشک این کولی آواره چشم من
دوباره از پیت روان گردید
و گلو عقده وا می کرد
ولی تو سجده خواهش من را
به پای های سمند گریزت مپسندیدی
چه تلخ بود آن فراز دره هجر
که فرود تو را در چشم من کشید


دوست گرامی سلام!از این که سر می زنید و با مطالب زیبا شرمند ه ام می کنیداز سروده های ناقصم.......
مثل همیشه زیبا بود

صهبانا دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:45 ب.ظ http://sahbana.blogsky.com

حرفی برای گفتن نمانده ...

واژه هایم را به یغما بردند ...

بغض هایم هنوز راه می بندند ...

صهبانا

حق مطلب را شما تمام کردید متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد