چمدان بی کسیم را برداشته ام.
سمتی از خویش خواهم رفت که دیگر نشانی از من نباشد
سمتی از آن سوی تنهایی ٫ماورای بودنی که هرروز تکرار میکنم
باز در سکوت فریاد می زنم.....
شاید غریبه ای در گوشم داستانی ازفردا بخواند..
تک تک واژه هایم اندوه زده نگاهم می کنند......
واشک تنها سلاحی بودکه با آن بغض نفس گیر را می شکستم....
ولی حالا که چمدانم را برداشته ام می خواهم به سمتی ازخود بروم
که ردی از من نباشد.باید از خود جدا شوم ........
ممنون دوست خوبم ..بلاگ زیبایی داری و بازم بهم سر بزن
سلام دوست خوبم
از اینکه اومدید خوشحالم.