من اما اگر اشک میدیدم بر چشمانش، میدانستم هنوز پادشاهیِ قلبش در دستانِ من است.دریغا که خندههایِ دیوگون بر لبانش نقش بست و رفت...
سلاموقتی سایه وار دل به مهتاب می بندیمندانسته خود رادر گرداب غم اسیر می شویم...
من اما اگر اشک میدیدم بر چشمانش، میدانستم هنوز پادشاهیِ قلبش در دستانِ من است.
دریغا که خندههایِ دیوگون بر لبانش نقش بست و رفت...
سلام
وقتی سایه وار دل به مهتاب می بندیم
ندانسته خود را
در گرداب غم اسیر می شویم...