درتکرار فصلها ی زندگی: همیشه وقتی به زمان آشنایی می رسم
لرزش اشکهای بی کسی
حصار تنهاییم را سیم خاردار می کشد..
شتاب زده از بودن در پاییز ولمس زمهریر سرما
تنم را تنگ در آغوش میگیرم وبود خویش را فریاد می زنم
چه نا باورانه تو را زجه می کنم
هنگامی که به فصل رویش عشق می رسم
کاش در قصه ی زندگیم فصل بودنت گم می شد
فصل بودنت در من مرده است!!!!
از عشق میگویم امشب ، عشق این گناه منو تو
از اتفاقی که افتاد بین نگاه من و تو
شب هایمان بی ستاره ست ، میدانم!اما غمی نیست
فانوس ها مینشینند یک شب به راه من و تو
دیدم شبی عشقمان را بردند تا مسلخ وصل
یک خط قرمز کشیدند بر اشتباه من و تو
خالی ست دست امیدم ، یک لحظه خوبم بیندیش!
جز ناله آیا چه بوده است سودای من و تو ؟
تاوان سنگین عشق است ، بی پناهی و تنهایی
عمریست مهمان اشکیم ، این جان پناه من و تو
تنها من و تو نبودیم قربانی آتش عشق
بگذار دل هم بسوزد پای گناه من و تو
خلوت نشین نجیبم! دوری ولی با تو هستم
می آید امشب خیالت تا وعده گاه من و تو
برای تا ابد ماندن باید رفت
گاهی به قلب کسی ...
گاهی از قلب کسی ...
دوست گرامی سلام از اینکه سر می زنید وبا مطالب زیبا شرمنده ام می کنید متشکرم....
بهار همیشه در راه است
اگرچه پنجره ای باز باشد
فصل عشق نمی دانم چه وقت سال است
اما فصل گرمک را خوب می شناسم
بجای دکه وبلاگ کاش دکه میوه فروشی براه بود
این هم برای خودش نظری است ممنون که سر می زنید
امروز سالروزِ آشناییِ من بود با نارونِ باغچهی کوچکام...
کاش لنگپایم میشکست و آن روز، باغچهام را آبیاری نمیکردم...