بازامشب عطر یادت عطش نیازم را سوزاند.....
ندانسته پتوی خودخواهی را محکم در
آغوش گرفتم
تا از عطر نیازم به مشامت نرسد....
چه ساده در فریب ثانیه ها انتظار را باور کردم و
سلسه وار تو را می جستم...
ولی میدانم آنچه دلم را گرم میکند:
حسرت ٬زمان کوتاه با تو بودن است.....
سلام دوست عزیز ببخشید این مدت گرفتار بودم نتونستم بیام اینجا بازهم مثل همیشه با خوندن یک متن پر احساس غافلگیر شدم
موفق و شاد باشین
دوست خوب سلام!
از اینکه سر می زنید امیدار کننده است ومشتا قانه منتظر نظراتتون هستم!!!!!!!!!!!!!
سلام
بسیار زیبا بود ... متشکرم
با دردهای سینه ام خو کرده ام من !
بر قبله بی تابی ات رو کرده ام من !
از بس که با عطر کلامت همنیشنم
رخت دلم را پاک و خوشبو کرده ام من !
صهبانا
دلم می خواهد پنجره ها را ببندم.
دلم می خواهد فریاد خود را در خویش آهسته رها سازم.
بگذار اینگونه در خویش ببارم.
دلم تنگ است دلم اندازه حجم یک قفس تنگ است..
دیروز آسمان آبی بود و امروز قطره های بارانش به روی من نمی بارد...
گویی آسمان نیز مرا نخواهد بخشید..
بگذار پنجره ها را ببندم.
امشب برای خویش جشن تنهایی خواهم گرفت...
آری بی تو...
تنهای تنها...
مثل خیلی از شب ها...