از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

یاد

بازامشب عطر یادت عطش نیازم را سوزاند..... 

 

ندانسته پتوی خودخواهی را محکم در  

 

آغوش گرفتم  

 

تا از عطر نیازم به مشامت نرسد.... 

 

چه ساده در فریب ثانیه ها انتظار را باور کردم و 

  سلسه وار تو را می جستم... 

 

ولی میدانم آنچه دلم را گرم میکند: 

 

 حسرت ٬زمان کوتاه با تو بودن است.....

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:26 ب.ظ http://spantman.blogsky.com

سلام دوست عزیز ببخشید این مدت گرفتار بودم نتونستم بیام اینجا بازهم مثل همیشه با خوندن یک متن پر احساس غافلگیر شدم
موفق و شاد باشین

دوست خوب سلام!
از اینکه سر می زنید امیدار کننده است ومشتا قانه منتظر نظراتتون هستم!!!!!!!!!!!!!

صهبانا دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:44 ب.ظ http://sahbana.blogsky.com

سلام
بسیار زیبا بود ... متشکرم


با دردهای سینه ام خو کرده ام من !

بر قبله بی تابی ات رو کرده ام من !

از بس که با عطر کلامت همنیشنم

رخت دلم را پاک و خوشبو کرده ام من !

صهبانا

طاها دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ب.ظ

دلم می خواهد پنجره ها را ببندم.
دلم می خواهد فریاد خود را در خویش آهسته رها سازم.
بگذار اینگونه در خویش ببارم.
دلم تنگ است دلم اندازه حجم یک قفس تنگ است..
دیروز آسمان آبی بود و امروز قطره های بارانش به روی من نمی بارد...
گویی آسمان نیز مرا نخواهد بخشید..
بگذار پنجره ها را ببندم.
امشب برای خویش جشن تنهایی خواهم گرفت...
آری بی تو...
تنهای تنها...
مثل خیلی از شب ها...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد