از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

کابوس

دیشب با صدای هولناکی از خواب پریدم٬بالشم خیس و گونه هایم نمناک.... 

 

عرق تمام وجودم را گرفته بود و در هجوم آیاها٬لرزان اشک می ریختم  

 

تابوت عشق در دستان مردم پرشتاب می رفت ومن بلند فریاد میکشیدم .....

 

عذاب قبر برایم هولناک نیست٬ترس از وحشت تنهایی در گور را ندارم... 

 

ولی بی او هر لحظه برایم مرگ تدریجی آرزوهایم بود.... 

 

سر به دیوار تکیه دارم !ای غروب هولناک!ضربه های دلتنگی را آرام تر بر من بکوب. 

من آسیابانی هستم که هر روز گرد سنگ آسیا میگردم وقصه ی تلخ بودنم راتکرار می کنم!!!!!! 

 

تمام تنم سفید است از آرزوهای بی رنگ.....

نظرات 4 + ارسال نظر
پیمان(فریبرز مهر) دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:05 ب.ظ http://delafruz.blogsky.com

درود بر تو خاطره عزیز
نخستین کسی بودی که در تارنوشتم دیدگاهت را بیان کردی
از همان نخست دانستم تو نیز انسان پر مهری هستی
تارنوشتت را به بخش گلگشت در تارنوشتم افزودم
بسیار امید وارم که پیروزترین باشی

مهدی سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:10 ق.ظ http://spantman.blogsky.com

سلام باید خدمتتون عرض کنم که واقعا و فوق العاده تونستی احساست و بیان کنی تو یک نویسنده ی فوق العاده هستی شروع کن به نوشتن رمان

ققنوس خیس سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:21 ق.ظ http://ghoghnoos77.blogsky.com

به زندگی بیندیش !

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود

آزادسرو سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 ب.ظ http://pahndasht.blogsky.com/

اگر از دنیایِ شعر خارج شویم، در فلسفه مختصری سیر کرده ام. برهانی رضایت‌بخش برای وجودِ خدا نیافته ام.

باری، چندان مهم نیست. فکر می‌کنم چه خدایی باشد، چه نباشد، ما حرفِ یک‌دیگر را خوب می‌فهمیم...

[گل]

به نام او که از شدت پیدایی نا پیداست........

دوست عزیز سلام

وخدایی که در این نزدیکی است
لای این شب بو ها
پای آن سرو بلند......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد