-
حسرت
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 20:56
دیری ست که بغض از نگاه عابران حیا نمیکند..... و گریه ؛ خنده های تردید دارش را پشت دیوار بی کسی چال میکند.... اما همیشه حسرت گلو گیرترین درد واژه ای است که نمی شود فریادش کرد....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 مهرماه سال 1391 17:42
غم که می آید، در و دیوار شاعر می شود در تو زندانی ترین رفتار، شاعر می شود می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی خط کش و نقاله و پرگار، شاعر می شود تا چه حد این حرفها را می توانی حس کنی؟ حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم از تو تا دورم دلم انگار شاعر می شود باز می پرسی: چه طور این گونه شاعر...
-
بی تو
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 21:15
صدای خش خش برگها؛ گوش احساس را کر میکند.... شاعری هایم پر شده از حسرت... نابود گرانه باد در باغ می رقصد ولی هنوز دستان تهی درخت رو به آسمان است...... پاییزآمد _ ولی من _ هنوز داغ از تابستانی هستم که بی تو گذشت.... و زیر آفتاب مردادی خیالت ، آنقدر نشستم تا یاد گرفتم: که بی تو نیز می توان زندگی کرد......
-
بداهه گوییی....
دوشنبه 10 مهرماه سال 1391 23:32
گویی که بازی کرد بامن _ این چرخ بی احساس بازی گوش _ لنگید درچشمم خیال تو... مثل همان بغضی که بلعیدم فکر تو در چشم ترم خندید...... نبض صدای بغض های تلخ در خوابگاه بی کسی پیچید..... شوق تپش های نگاه عشق احساس تردم را نمیفهمید........ شاید نگاه آسمان آن دم خیس از نوازش های باران بود... رگ های تاریکی که می خشکید زانوی دل...
-
خدایا...
شنبه 8 مهرماه سال 1391 20:27
خدایــا ؛ دلـم مرهمــی می خواهــد از جنـس خـودت ...... نـزدیک ، بـی خطــر ، بخشنــده ، بــی مــنت ......
-
خداحافظی.....
شنبه 1 مهرماه سال 1391 13:09
دوستان خوبم سلام... مدتی نخواهم بود تا با خودم و درد جدید خو کنم... از لطف و همراهی صمیمانه شما سپاس گزارم..
-
ای آینه...
جمعه 24 شهریورماه سال 1391 19:24
ای آینه دروغ نگو می شناسیم؟؟!!! آری، منم نگاهی دوباره کن...... این چشم خسته که در انعکاس توست... صیاد وار هزار عاشق خسته به بند داشت...... اما..... نگر که از آن شور و شیطنت.... دیگر نمانده به سر شوق تازه ای...... این گونه های زرد به سیلی دوباره سرخ شد تا آینه به زیر لب نگوید نمی شناسمت!!!!؟؟؟ در چال خنده ام که به حسرت...
-
دخمه ی یاد
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 07:32
دیگر شبیه بهانه هایم نیستی..... بی دلیل بغض میکنی، ته گلو....... مثل چمدانت که میل گردشگری دارد برای رفتنت کفش هایت را جفت میکنم.... فقط کاش!!! خیالت برای ماندن کمی از دخمه بیرون میزد....
-
بیا مادر
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 18:43
بیا مادر درآغوشم بگیر!!! آری منم ، آن طفل بازی گوش .... همان بازیچه ی تقدیر..... همان عصیان گری که شعرهای کودکی می خواند...... بیامادر.... برایم قصه گویی کن!!! که من سرشارم از خوابی که بیداری نمی خواهد..... پری های که می گفتی شبیه دیو می خندند..... ودستان عروسک ساز رویاها شبیه روزهای بی کسی ها شد...... وتو آرام می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1391 20:54
مــی دانـــی اگـــر تو را آرزو می کنم برای ِ بـی آرزو بودن ِ من نیستـــ !! شــایـــــد آرزویــی زیبـــاتــر از تـــ ــــو ســراغ ندارم ... پ.ن:نشانیم عوض نشده...هنوز هم در این خانه ام...فقط زندگی نمی کنم...
-
...
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 22:28
خداوند تو را از سنگ آفرید، ومن، بت تو را ساختم کو ابراهیمی که آخرین باور مرا بشکند...
-
باید فراموشت کنم
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 11:36
"باید فراموشت کنم.... دیری است تمرین میکنم" باید همه احساس را در جیب های خالی ،تردید یکجا _ جا _ کنم....... وقتی که تکراری شود عکست درون قاب دل..... بهتر که آتش میکشد حسرت درون سینه ام..... اکنون که عقلم مست نیست..... یا دست تو در کار نیست..... پای خیالم لنگ بود؟؟؟!!! یا مستی از حد بیش بود؟؟!!!! از دستم...
-
سکوت
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 13:09
دانه های تسبیح خیال را که ذکر می گویم به نامت که می رسم.... سخاوت احساسم مشتی گریه می شود بر پهن دشت گونه هایم وفریادی که در کوچه های متروک بغض راهش را کج میکند به سمت سکوت.....
-
تبریک...
شنبه 28 مردادماه سال 1391 22:42
رمضان میرود و حیف که امضا نشود طاعت ناقص ما , روزه ی نا قابل ما رمضان عقده گشا بود گنهکاران را وای اگر او رود و حل نشود مشکل ما حال که ای ماه خدا میروی! آهسته برو! که ندانی چه کند رفتن تو با دل ما... عیدفطررا به تمام دوستانم تبریک میگویم....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1391 08:42
" سیب " میگذارم سر سجاده ی نیاز شاید به رسم گناه مادر..... یا به وسوسه ی پدر..... تو خدایی کنی واز زمینت بیرونم کنی.....
-
دست نوازشگر باد
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 11:07
دست نوازشگر باد موهای طلای گندم زاررا نوازش میکرد رقص موج وار گندم ها خوشه چینی را یاد باغبان انداخت ..... باز باید درو کند ٬آنچه کاشته است..... دوباره در خود رفتم ٬یا شاید ٬رقصیدن خوشه ها مرا به یادت انداخت ؟؟؟!!! آن زمانی را که من روی زردم را با پیچ وتاب رقص گونه ی سازت هماهنگ می کردم.... تا کشته ی دردی را که باغبان...
-
دل دل نکن برو.....
پنجشنبه 19 مردادماه سال 1391 18:39
دل دل نکن، برو ای ماه بی کسی.... با اشک ودرد به خدا می سپارمت.... شاید که خورده شیشه دار شده بغض های من وقتی بگویدت که برو !جان من نگیر.... حالا شبیه دردهای کهنه ام شدی حسرت نپاش و برو ، که دلم زخم خورده است.... آینه ی نگاه به اشکم شکسته شد.... تا چشم نبیند که رفته ای..... باور نکن!!!! که بعد تو دل زندگی کند..... دل...
-
میعادگاه عشق
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 22:10
شب های احساس را نورانی کنید.... علی به میعادگاه عشق میرود.... . من گدای درگهت هستم خدای مهربان بیقرارم ، بینوایم،دست تهی، بی خانمان درگذر از جرم عاصی ،ای خدای مهربان لطف کن بخشا گناهم حرمت صاحب زمان عقل وهوشم را ربود ،رفعت شیر خدا پ.ن: شعر انتخابی از دیوان پدرم _سایه ی همیشه مهربان _ است... از دوستانم التماس دعا دارم.
-
خدا
دوشنبه 16 مردادماه سال 1391 11:46
خدایا !!!! خسته ام...... میشنوی صدامو؟؟؟؟؟میبینی حالمو.... خدا چی خواستم ازت که اینقدر برات سخته...... ناشکرم اره..... نگاهم نکن.... عیب نداره صبر میکنم.....
-
دستفروش
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1391 11:21
فروشنده ی خوبی نخواهم شد... چندی است که خاک می خورد اجناس خیالم.. قاب های تهی ،عطرهای یاد و بوی تو... رویاهایم زود از سکه افتاد... اما!!! ماسک های حسرت را - این روزها - خوب میفروشم.... گویی تمام مردم شهر دود زده ی خاطراتند...
-
امشب مسافرم
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 11:54
امشب مسافرم! عطر تورا می پیچم اینجا - لای لباس کهنه ی احساس - وشاید درمیان خاطرات خاک خورده -و یا - در میان دخمه ی تاریک بودن های تکراری به دست بغض های حسرت آلوده تن یخ بسته ی آوار دار بی کسی ها را درون ساک تردیدم گزارم...... بیا امشب مسافر باش با من ای دل گستاخ و بازی گوش!!! وسر کن چادر خاکی که بوی یادهای کهنه را...
-
یاد دوستان.....
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 11:06
حیای ِ رویِ گـلت ،نازنین ،چه رویایی است نگر در آئینه ی دل ،ببین ، تماشایی است اگر چه چهره کشیدی ، تو در هم و نقشی به چین برند دلالت ، دلیل ِ زیبایی است مگر نشان ِ پری را فسانه ها ، آرند ولی ،به چشم من اکنون، پری ِ دریایی است مرا ، کرشمه ی نازت ، نیاز ِ جاوید است چه عیب ، ناز ِ عزیزت، نشان ِوالایی است به دشت ِچشم ِ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 10:31
وقتی زیست گاهت ، بوی جنگلهای باران خورده رامی دهد لغزش باران روی برگها زیبایت میکند..... هوای شرجی مهمان نفسهای نم خورده ات می شود و یکباره ژنها به تو دروغ می گویند تا عاشق شوی...... اما همیشه حواس دلم پیش گلی بود که در زیر سایه ی ستبر درختان دیدن نور را التماس میکرد....
-
بی خوابی
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1391 09:23
خواب پابرهنه از چشمم پرید.... در کوچه ی خیال _ مثل همیشه _ بغض باریده بود....... دامن افکارم را بالا کشیدم تا گل حسرت روی آن نپاشد..... انگار ..... نگاهم داشت دوباره بغض هایش را مرور میکرد کاش دلیل بی خوابیم را به گردن تو می انداختم.......
-
بار سفر ببند
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 11:39
تور راحت بار سفر ببند، من تاصبح در گوش دل نصیحت خواندم.... ولی انگار بخار باران تابستانی دلم را خفه کرده است.... دیگر حتی نمی گرید.... نمی خندد.... حرف نمی زند.... مات شده از هوای گرفته ی نبودنت
-
به تمام کسانی که می خواهند شعرهای شاد! بنویسم:
جمعه 23 تیرماه سال 1391 22:07
تو زیبایی نه! چشم هایت چون... نه! دست بردارید از خرخره ام جیب هایم را گشته ام بالای کمد ها را زیر تخت را خاطره ی خوبی ندارم تقصیر من نیست که شعر هایم با بال های غم به شما می رسند! هشت کتاب ورق به ورق اش امید است سهراب بخوانید مهدیه لطیفی
-
زمین گیر زمین
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 13:12
پیکر خاکی من از زمین بیزار است.... کاش.... وقت مردن ،تن به مهمانی این خاک نداد دل به دریا زده ام..... تن فرسوده کنون ،طعمه ی کوسه ی دریا بکنید..... یا که.... تابوت مرا سوی افلاک دگر چال کنید........ کاش در لحظه جان کندن من بادتندی جسدم را میبرد..... هوس خاک به بلعیدن من مثل بغض احساس تلخ و نازیبا بود....... غضب آلوده...
-
رستاخیز
شنبه 17 تیرماه سال 1391 22:11
بوی رستاخیز میدهم...... ازهمان هایی که نه دود دارد نه آتش...... جان میدهی تا ازنو بنا شوی...... ریشه هایم از خواب زمستانی پرید..... آهک احساسم سنگ شد..... تا باورهای یخ زده ام با دروغ بهار گرم شود.... شاید درخیال آینه شبیه خود شوم...... کمی پیر تر...کمی شکسته تر.....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 21:43
چقدر امروز شانه ی بی تفاوتی هایم درد میکرد....... وقتی پشت عینک آفتابی آخرین قطره های دود زده ی بغضم را سکوت کردم....... نگاه ترک دارم شکست..... و حسرت بوی طعم تلخ بودن را به رخم کشید....
-
تبریک میلاد نور
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 07:44
همه هست آرزویم که ببینـــم از تو روئی چه زیان ترا که من هم برسم به آرزوئی؟ به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم همه جا به هر زبانی بُوَد از تو گفتگوئی به ره تو بسکه نالم، زغـــم تو بسکه مویم شده ام زناله نا ئی، شده ام ز مویه موئی همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار موئی چه شود که راه...