-
خالی از تو
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 23:43
چندی است که خالی شده ام.... از بودن از تردید... نوعی بی حسی تلخ ویا دردی که شورش را درآورده است.... موریانه ها تابوت بودنم را می جوند.... ودر عالم ارواح خود را به زنده ها پیوند می زنم... خلسه ای بی احساس _ خشک و بی روح _ شبیه سایه ی تو!!! پر از تکرار هایی که بوی از ،خاطره ، ندارد
-
نامت که می برم!!!!
جمعه 9 تیرماه سال 1391 15:47
سر به سر واژه ها که می گذارم بی هوا !!!! آغوش ذهنم پر از حروف اسم تو می شود..... چقدر ..... با کلمات بازی میکنم تا قند در دل واژه ها آب نشود بعد از نوشتن نامت...... ولی همیشه بهانه ی نامت آشوبگر نگاهم میشود....
-
بودن تکراری...
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 00:07
قصه ی تلخ مرا باورکن! جبر بودن نفس زیستنم روی زمین... و هوایی که پرازیاد تو بود................ لحظاتم خالی ونگاهم بیرنگ....... لغزش شورعرق، روی زخم حسرت... وعطشناک ترین دردگلوسوز هوس....... مثل ظهر مرداد ذهن تب کرده ی من ! خواب تردید به چشمش افتاد.... مستی روح ، تن خسته به زنجیر کشید وقفس ساخت ازاین بودن تکراری...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 تیرماه سال 1391 21:43
دلم عجیب هوای درد داشت !!! وقتی دلشوره ی بودنت گلوی بغض نفس هایم را گرفت ! چه دودی از دلم برخاست ٬وقتی عطش یادت ٬از رفتن سیراب شد .... چه اندوه زده نگاهت کردم ٬تا پنجره ی چشمانت را بر من نبندیi...... نجوای بودنت در من بیدار و صدای گام هایت که................. پر شتاب از من دور می شد وبوی علف های هرز تنهایی ٬که در زیر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 16:07
سکوت پچ پچ کنان عطش گیاه وارم را نجوا میکند.... ققنوس یادت می سوزد و دوباره درمن زاده می شود و دراین تکثیر..... پای احساسم را به اندازه ی گلیم خواستنت دراز میکنم..... سیاوش وار برای تهمت هم آغوشی با رویاهایت میان آتش حسرت می روم ...... و تمام امیدم اشک هایی می شود که برای بارانی شدن التماس ابرهای سیاه بغض را می...
-
ساحل سرد بی کسی...
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 16:25
های، رویایی ترین اندیشه ی تردید من!!!! اندکی در من بمان...... یادتو دریایی از احساس بود.... .......... باخیالت غرق رویا می شدم لیک امواج سکوتم می کشید قایق حسرت به سمت یاد تو........ و نگاهت.... یک قرار تلخ با طوفان بغضم بسته بود..... ..... درغروب حرفهای ناتمام رنگ شعرم ،خیس حسرت میشود... ساحلم آغوش سرد بیکسی است........
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 00:10
دست هایم بوی چیدن میوه های نارس را میدهد....... مثل هوس گناه آلودی حوا....... مثل رویش گیاه و تجربه ی نخستین دیدارش با آفتاب..... ودلم در این میان ترش ترین حادثه ی عشق را ویار می کند.....
-
کودک خیال
شنبه 20 خردادماه سال 1391 14:12
درآغوش خیال های وحشی بودنت را احساس کردم.... تارهای صدایم به شکل بغض آلودی - سکوت کرد - و رد خیس آرزو دست نوازش بر پوستم کشید.... یادم افتاد.... دیرگاهی است رویاهایم کودکی نکرده است... طفل احساسم شیطنت آمیز خندید..... وقتی سراب وار از آرزوی بودنت سرخورد......
-
درد ادمیزاد...
جمعه 19 خردادماه سال 1391 15:24
آدمیزاد را، شهاب سنگ آسمانی نمی کشد... بیماری ریشه اش را نمی کند.... حتی!! جنگ هم آن چیزی نیست که نسلش را منقرض کند... آدمیزاد را «فکر و خیال» است که نابود می کند....
-
دلم گرفته
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 00:16
دلم گرفته ، کسی حال من نمی فهمد..... سکوت برای شکستن بهانه میگیرد و بغض ، به لهجه ی بودن ترانه میخواند صدای ترد شکست غروردر هوا پیچید......... وبوی پختن حسرت بروی آتش دل.......... چقدر مثل ، شعرهای بی ردیف شده ام..... و قافیه دار ترانه های تهی....... دلم گرفته جماعت !!! نگاه برلب خندان من نکنید..... پریده از قفس سینه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 21:48
" گاهی " آنچنان نیشی ،از کسی میخوری که باورت نمیشود قرار بود نوش ات باشد...
-
تقدیم به عزیز ترینم
دوشنبه 15 خردادماه سال 1391 23:02
از قاب چشمانت عکس نگاهت را دزدیدم دیوار رویاهایم تصویر تو را کم داشت.... اما..... عکس لبخندت را تا کردم ، و در جیب حسرت هایم گذاشتم.... تا وقتی بغض برایم خط و نشان کشید سیر نگاهش کنم.... پ. ن:تقدیم به تو که گاهی یادم میاندازی باید نفس بکشم.
-
اشتیاق
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 20:01
بگذار سر به سینه ی من، تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی درد مند را شاید که بیش از این مپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را بگذار سر به سینه ی من،تا بگویمت اندوه چیست؟ عشق کدام است؟ غم کجاست؟ بگذار، تا بگویمت این مرغ خسته دل در هوای تو از آشیان جداست بیمار خنده های توام بیشتربخند....بیشتر بخند خورشید آرزوی منی...
-
عشق ممنوع
جمعه 12 خردادماه سال 1391 23:17
عشق را ممنوع کنید، در شهر ما مرسوم نیست با هویت های مجهول زمینی ساز نیست..... فصل فصل عشق را استاد هستی مشق کرد.... لیک شاگردی ، در این کمیاب راه استاد نیست.... گاه گاهی کولی حسرت بدوش بی کسی... . عشق وار ،نیشی به تلخی های تردید دلم می افکند تا بگویم: عشق را ممنوع کنید در شهر ما مرسوم نیست....
-
اغوش خیال
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 17:32
درآغوش خیالت گرم می گیرد تن اندیشه ی افکار بودن های پر تکرار شور انگیز...... صدایت باز میپیچد.. درون شهر بی رویا ومن آبی ترین شعر سکوتم را به گوش یاس های ترد و بی احساس - میخوانم - و پژواک هزاران واژه می پیچد...... ولی دل، با خیال وحشی تردید در جنگ است...
-
اشک
شنبه 6 خردادماه سال 1391 06:43
آسمان و زمین را به هم میبافم ، تاخیانت باورهایم رالمس نکنم...... ولی دیشب.... پای اشک در چشمم شکست.... ومن... صدارا پشت آخرین هق هق بغض ، خفه کردم چه جنایتی شد!!!! هنوز دستانم بوی اشک میدهد.... و چشمانم سرخ است..... .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 19:48
ازمن مخواه که با سکوت گفتگو کنم هرشب تمام یادتورا درگلو کنم بامن مگو چراشوق ترانه مرد؟؟؟ بگذار تا ابد به دل خویش بازگو کنم بغض صدا شکست و لبم آه می خرید درسینه خاطرات تو را جستجو کنم وقتی شکسته های دلم زیر پای توست آرام تر برو که زمین رفت و رو کنم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 20:40
-
کابوس های تنهایی
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 20:36
ذهنم با عرق سرد یک کابوس پر تکرار از خواب پرید... بوی تند سیگار سمت نگاه باز پنجره بود!!!! و تلنگر تردیدوار اشباح بی صدا ،سکوت شبانه ام را بلعید...... هجوم اوهام،اندیشه ی خواب را از چشمانم ربود والتماس حسرت دار یک بغض،نفس ثانیه هارا گرفت آغوشم را پر می کنم از تنهایی و ...... بانگاه جغد وار به مهمانی خواب های بی ستاره...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 01:10
چقدر شبیه جاده ها شد ه ا م بوی کوچ میآید کاش کسی برای خالی شدن از خودم آبی بریزد .... شاید به سلامت برگشتم سمت خودم..
-
هوس بازی کودکانه...
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 22:09
زمین حادثه ی باران را فراموش میکند.... و آسمان درگیر خورشیدی میشود که میل به سوختن دارد.... خوب که نگاه میکنی ...!!! گیاه را می بینی که برای رسیدن میوه های کال خود،حسرتهای زمین را می جود..... آغوش ریشه ها پر میشود از آرزوی رسیدن...... وتو ...... در بازی کودکانه آخرین هوس گیاه را نارسیده می چینی.....
-
عشق.....
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 22:21
عشق یعنی بی نهایت در حضور ضربه سنگ حوادث در بلور عشق یعنی در هوایت سوختن به خطر هر لحظه غم آموختن عشق یعنی حتی باشی مال او عشق یعنی بغض حسرت در گلو . . . پ.ن:باز هدیه ای ارزشمند از یه دوست...
-
دلتنگی
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 13:01
یک عادت تلخ دارم..... زود به زود دلم تنگ " تو " میشود..... پ. ن : استاد کورش یه یادگاری قشنگ نوشته که نمیتونم اضافه نکنم...البته با اجازه از استاد من مانده ام و اینهمه حیرت بگو: با این دل تنگ، تو کجای دلم جا گرفته ای.....
-
ستاره های حسرت
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 20:42
شب و ماه و ستاره _ شعر و احساس _ من و یک آسمان تیره وتار به شلاق هوس آلود تردید...... حیاط خلوت ذهنم به نور اندک یادت درخشید.......... هوای ماندنت با دل نمی ساخت..... همان کابوس پر تکرار هر شب....... ستاره بغض هایم بی حساب است دل بالش همیشه سیر آب است....... ستاره شوق بودن های من مرد..... که من اکنون..... به یادت تا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 08:50
به بن بست رسیده ام!!! نفس های سنگین شده ام بوی کافور گرفته...... مردمان این شهر آرزوهایم را بو کشیدندو برای احساسم تابوت ساختند..... وگوری که حسرتهایم را بردوش می برد... چه جانی کند !دلی که در هوای تو جان داد.......
-
سوگند
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 23:52
مردم همه تورا به خدا سوگند میدهند اما برای من.... تو آن همیشهای که خدا را بهتو سوگند میدهم! فیصرامین پور
-
صدا بزن....
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 17:55
دلگیر که می شوم.............. دلم برای شنیدن نامم تنگ میشود.... با انعکاس صدایت که در خیالم می پیچد...... آغوشم به مهمانی زانوهای غم زده ام خوانده میشوند.... و پلکهایم باز برآشوب اشکها سکوت میکند..... تمام مسیرها را رفته ام تا شاید به صدایت برسم و تو برای یکبار دیگر هم شده مرا به نامم صدا کنی.....
-
تسلیت
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 23:26
آنای خوبم.. هنوز از مطلبی که خواندم گیجم...... تسلیت تنها واژه ای است که میتوانم برایت بنویسم ... وشانه هایی که کاش در آغوش میگرفتم تا حجم دردهایت را کمی سبک میکرد... دوست خوبم مرا درغم خود شریک بدان.....و باز صبور باش!!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 21:20
حالم مانند ملوانی است که از طرفی دریازده شده و از طرفی قایقش شکسته است......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 18:18
روزهای آفتابی رو دوس دارم.... یه قاب عینک مشکی میزنم .... بعد راحت اشکامو پشتت مخفی میکنم...