از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

خالی از تو

چندی است که خالی شده ام....


از بودن


از تردید...


نوعی بی حسی تلخ


ویا دردی که شورش را درآورده است....


موریانه ها تابوت بودنم را می جوند....


ودر عالم ارواح خود را به زنده ها پیوند می زنم...


خلسه ای بی احساس _ خشک و بی روح _ شبیه سایه ی تو!!!


پر از تکرار هایی که بوی از  ،خاطره ، ندارد


نظرات 9 + ارسال نظر
مرتضی سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:36 ق.ظ http://fable.blogfa.com/

من از حضور خیالت

هر شب لبریزم

شبی بیا ببالینم

بدور از تو

برنگ پاییزم

بلور تردید خویش

بشکن

چو مرگ یخ تنم باشد

به گرمی آفتاب لبت

در آمیزم

سلام

بر قلم بکر

و خروش احساس

زورق عاطفه ها

به دریای خاطره ها


سلام افکار بکرتون همیشه زیباست....
حضور سبزتون رو سپاس

سیتاک سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:38 ق.ظ http://sitaak.blogsky.com/

زندگی جاودان تکرار با هم بودن است ...
لیک تنهایی و غم انگیزه فرسودن است
از هوای مهربانی لحظه ای خالی مباش
چونکه پاداش محبت تا ابد آسودن است .

سلام
جسارت حقیر را ببخشید .زیبایی نوشتار شما انسان را به وجد می آورد .
البته باز هم می گویم که انشاءالله این زیبایی توام با آرامش باشد.

پاینده و پیروز باشید.

سلام استاد مهر..
زیبای نگاشته تان محصور کننده است
همیشه بودتان را سپاس

آنا سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:02 ب.ظ http://www.gong.blogsky.com

خالی شده ام


من هم .

از یادواره ها چه گویم؟؟؟؟

مسافر سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:39 ب.ظ

من...با همه ی این لحظه ها و خاطره ها که مرا دربرگرفته زندگی میکنم.
می خندم.
گریه میکنم.
و...
سکوت میکنم

سلام
سکوت را همیشه در اغوش میگیرم تا بوی بغضم به مشامت نرسد

افسانه سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:56 ب.ظ

سلام خاطره ی عزیزم

سایه اش پرسید گریه برای چه؟
گفتم نه نه گریه نمی کنم
انگار یه چیزی رفته توی چشمم
به گمانم یک خاطره است

سلام خانمی.
یادواره هایم نیز به من خیانت کرده اند هرچه فکر میکنم عطر ت را به یاد نمی اورم.

یکی بود یکی نبود... سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:34 ب.ظ http://www.yekiboodyekinabood.loxblog.ir


همه آدم ها بوی هم را گرفته اند...
هی از کنارت که می گذرند،
بوی آشنا می دهند این غریبه ها...
بوها هم درگیر تکرارند

ممنون از مهر نگاهت نازنینم

مسافر چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ب.ظ

سبب منم که میشکنم
اما پر صدا
چرا که خالی شدم از رویا...

خالیم ....اما نمیدانم خالی چرا اینقدر درد میکند....

سپهر چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:12 ب.ظ http://www.acappuccino.blogsky.com/

بعضی وقت ها تکرار ها درد دارند ...

درد یعنی همین تلخی پر تکرار

مرتضی پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:46 ق.ظ http://fable.blogfa.com/

سلام

در کودکی خوانده بودیم" آن مرد درباران آمد"؛ غافل ازاینکه تاآن مردنیاید، باران نمی بارد

میلاد نور مبارک

سلام
ارزوهایت سبز ....شا بودنت پایدار دوست خوب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد