از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

صدا بزن....

دلگیر که می شوم..............


دلم برای شنیدن نامم تنگ میشود....


با انعکاس صدایت که در خیالم می پیچد......


آغوشم به مهمانی زانوهای غم زده ام خوانده میشوند....


و پلکهایم باز برآشوب اشکها سکوت میکند.....


تمام مسیرها را رفته ام تا شاید به صدایت برسم


و تو برای یکبار دیگر هم شده مرا به نامم صدا کنی.....

نظرات 11 + ارسال نظر
سیتاک دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:56 ب.ظ http://sitaak.blogsky.com/

به کوه می مانی ... پژواک صدای خیالم از صلابت توست ...

سلام
بسیار زیبا و دلپذیر .
سپاس از لطف کلام شما .

در پیله های خاکیم زخم بستر گرفته ام ....گاهی مرا به نامم بخوان...
سلام نگاه نیک بینت را سپاس

سپهر سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:57 ق.ظ http://www.acappuccino.blogsky.com/

سلام
بسیار زیبا نوشته اید .

سلام
ممنون از نگاه نیک بینتون...

امید سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:34 ق.ظ http://garmak.blogsky.com/

راستم میگی
منم بعضی وقتا دوست دارم کسی منو به نام خودم صدا کنه
گاهی از اینکه همش سر کار بهم میگن مهندس مهندس از خودم بدم میاد
اخه مهندس هم شد اسم اََََاَه

سلام...
مهندس خوبه....کاش یه بار منو به نام صدا کنن....

کوروش سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:29 ب.ظ http://www.korosh7042.com/

بی آنکه بدانی
در دهلیز دلم
صدای پای تو پیچید
تمام پنجره های همجوار
روشن شد به امید
خوشبخت پنجره ی ناشاد من
به کورسوی حضور گام های تو
امید می بندد
(کوروش)

درود بر شاه بیت غزل خاطره ها

`سلام ...شرمگینم میفرمایید استاد مهر..

مسافر سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:44 ب.ظ http://doncorleone.blogsky.com

گاهی دوست دارم خودم رو صدا بزنن ولی یه سری ها انگار ظرفیت ندارن و باید همیشه عناوین رو اول اسمشون بگذاری
یه فامیل داریم شوهرش دکتره وقتی صداش میزنن مهوش جون بر نمیگرده ولی وقتی میگن خانم دکتر میگه جونه خانم دکتر

کاش همون یه عنوان هم بود...نمیدانی چقدر تلخه که به نامت صدا نکنن...

افسانه سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:52 ب.ظ

سلام خاطره ی عزیزم

سر انجام با دیدن نگاه تو آرام می شوم

چو آهوی گریخته ای رام می شوم

باور نمی کنی ؟ ای همه هستیم

که من دارم به جرم عشق تو بدنام می شوم

من بی تو پای چوبه ی دار غریبی ام

روزی هزار مرتبه اعدام می شوم

سلام افسانه ی مهربان...
گاهی با شنیدن نامت چه ارام میشوم...
ممنونم از حضور مهربانت

سامان چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:35 ق.ظ http://saman69mah.blogfa.com/

کاش میشد توصیف کنم اما کلمات تو رو گذاشتم کنار تو هم اون طرف اتاق نشسته بودی ..................

سارا چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:41 ب.ظ

از بد بتر اگر هست

این است

اینکه باشی

در چاه نابرادر ، تنها

زندانی زلیخا

چوب حراج خورده ی بازار برده ها

البته بی که یوسف باشی !



پس بهتر است درز بگیری

این پاره پوره پیرهن ِ

بی بو و خاصیت را

که چشم هیچ چشم به راهی را

روشن نمی کند !


از : قیصر امین پور

سارای مهربانم سلام...باز محبت نوشته ای و نگاه منتظرم رانواختی....

سارا چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:07 ب.ظ

+ پژواک صدای تو ......

+ قلب قالب ِ وبت رو دیدم یه جوری شدم

چه جور شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ستوده پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:26 ب.ظ http://sootoodeh.blogsky.com/

سلام خاطره جان .
خوبی عزیزم .
زیبا نوشته ای .
چه خوب میشداو بود که اینهمه احساسات را در اینجا میدید وفریاد زنی را میشنید واو را آرام میکرد

سلام بانوی بزرگوار...
درگاهی است در جواب احوال پرسی سکوت میکنم نمیدانم که در جواب خوبی چه بگویم ....
کاش......همین

حقی شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:37 ق.ظ

صدا میزند

نمی دانم...

گوشهایت سنگین شده

یا.......................

دلت غبار گزفته

یا هر دو

بر من خرده نگیر

من جلای ......دارم

و و قتی میشنوم

نباید دروغ بگویم

بر من خرده مگیر ...خاطره........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد