دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
"کشتی شکستگانیم" ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا ای صاحب کرامت شکرانه سلامت روزی تفقدی کن درویش بینوا را آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند اشهی لنا و احلی من قبله العذارا هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا آیینه سکندر جام می است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت رندان پارسا را حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
آتش چشمانت را فقط باران اشکهایم فرو می نشاند ... سلام استاد قلم....روزگارتان شاد به مهمانی حافظ مرا بردید و یادوارهای خاک خورده ام بوی خاطره داد..یاد خرقهی می آلود محتسب باده نوش...شعرهای که هجای ذهنم را تا دورترین دشت شادی ها برد...ممنونم از این همه مهر که به یکباره ارزانیم کردید.
ینی چجوری دقیقا؟
ولی ساحل به انتظار نشسته است ...
سلام دوست خوب چشممان روشن...ساحل به انتظار نشسته برای امیدواران است...
از طرفی تا جزیره بعدی یه عمر راه است
نه؟!
چی بگم؟؟؟
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
"کشتی شکستگانیم" ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
آتش چشمانت را فقط باران اشکهایم فرو می نشاند ...
سلام استاد قلم....روزگارتان شاد
به مهمانی حافظ مرا بردید و یادوارهای خاک خورده ام بوی خاطره داد..یاد خرقهی می آلود محتسب باده نوش...شعرهای که هجای ذهنم را تا دورترین دشت شادی ها برد...ممنونم از این همه مهر که به یکباره ارزانیم کردید.
سلام
از خواندن مطالبت حس خوبی می گیرم
موفق بمانی
سلام ...گاهی که میایی خوشحال میشوم به بودنت...