از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

اشک

آسمان و زمین را به هم میبافم ، تاخیانت باورهایم رالمس نکنم......

ولی دیشب....

پای اشک در چشمم شکست....

ومن...

صدارا پشت آخرین هق هق بغض ، خفه کردم

چه جنایتی شد!!!!

هنوز دستانم بوی اشک میدهد....

و چشمانم سرخ است.....

خاطره شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:43 ق.ظ

نظرات 7 + ارسال نظر

سیتاک شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:02 ب.ظ http://sitaak.blogsky.com/

حرفی برای گفتن نمی ماند ... جایی که بغض سخن گو باشد .

بی نهایت زیبا و پر احساس .
ممنون از لطف کلامتان .

فروخورده ترین بغض هم که باشی روزی دست تردیدهایت اشک میشوی....
ممنون از مهر نگاهتان

امید شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:17 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

یعنی الان شما یک جانی هستید

ای وای من

میگم بانو! این پستت با اون قبلی عجب معرکه ای شدند

سلام
جنایتی تلخ کرده ام....
ممنونم که میایید و مهربان نگاهم میکنید

حقی شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:45 ب.ظ

دوست من
همه دروغ میگویند

دریغ از یک همنفس

نت چیز بدی است

سلام.
دوست خوب ما اینجا نیامده ایم که کسی درکمان کند یا باورمان داشته باشد...اگر اینجا نشسته ایم برای خالی کردن خود از حرفهایی است که نمیتوانیم به غیر بگوییم.نت یک سرگرمی خوبی است که باید از ان درست استفاده کرد.

کوروش شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ب.ظ http://www.korosh7042.com/

در نقشه ی جهان
سرزمینی ندارم
زبانم بیگانگی است
ثبتی ندارد این بی زبان
دل داری بیار
که چشمم را
دیگر رمق طی کردن ِ مرزهانیست
من به هرازگاهی های تو
دلخوشم
بیرق دار احساس ِ پاک

(کوروش)