از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

به تمام کسانی که می خواهند شعرهای شاد! بنویسم:

تو زیبایی

نه!


چشم هایت چون...
نه!


دست بردارید
از خرخره ام


جیب هایم را گشته ام
بالای کمد ها را


زیر تخت را
خاطره ی خوبی ندارم


تقصیر من نیست

که شعر هایم


با بال های غم
به شما می رسند!


هشت کتاب
ورق به ورق اش


امید است
سهراب بخوانید


                                                                     مهدیه لطیفی

نظرات 11 + ارسال نظر
افسونگر دلها جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:05 ب.ظ http://abomouod.blogsky.com

سلام
خیلی زیبا بود...و فوق العاده

سلام
ممنونم از حضورتان

مرتضی شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:43 ق.ظ

تقصیر من چیست ؟

ز ساز دل جز نوای غم نخاست

از دوش تو کمی بار غم نکاست

تقصیر من چیست ؟

خراط ،ساز دل از

شاخه شکسته ساخت

مطرب نای دل

به مجلس عزا نواخت

تقصیر من چیست ؟

نسیم طره مو ی تو تافت

شلاق غمت دلم شکافت

تقصیر من چیست ؟

خاطرت بر خاطرم نشست

چون کودکی ، دلم شکست

تقصیر من چیست ؟




ممنونم از هدیه ی گرانبهایتان صمیمی

مرتضی شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:46 ق.ظ

سلام

تلخ می نگاری !

ایام به غم می سپاری !

گمان مبر فردا از امروز رنگین تر شود

دردا بار غم ، از امروز سنگین تر شود




شادی بر دلت خواهم و خنده بر لبت


هرچه میگذرد سنگین تر میشود شاید اثر پیری است که توانم را کم میکند درکشیدن بار

سیتاک شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:34 ق.ظ

سلام
انتخابهای خوبتان هم مثل آثارتان زیباست ...
ممنون از لطف شما.

سلام
من نیز از حضور مهربانتان سپاس گذارم

سارا شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:32 ب.ظ

آب می خورد
به صورتت
صبحی که گفتی برمی گردی
و آب نمی خورد
چشمم
که پرستو ها
این همه راه را با تو بروند و
با تو هم برگردند!

می دانستم پرستو ها
جایت می گذارند
و تو با همان کلاه و سیگار معروف
در به در می شوی تمام عمر
از این ترانه
به آن تابلو
از آن فیلم
به این داستان
و ادامه دارد این داستان تا ابد...
حتی اگر عشق
دروغ محضی باشد،
محض ِ تنهایی ِ انسان!

(مهدیه لطیفی )

سلام خانمی
همیشه هدیه های مهربانت را دوست دارم. خوشحالم به امدنت

افسانه شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:15 ب.ظ

سلام خاطره ی عزیزم

نه تو می مــانی و نه انــدوه

و نه هیچیـــــک از مردم ایــــن آبادی

به حباب نگـــــران لب یک رود قســــم،

و به کوتاهــــی آن لحظه شـــــادی که گذشت،

غصــــه هم می گــــذرد،

آنچنــــانی که فقط خاطــــره ای خواهـــد ماند

لحظه ها عریاننــــد

به تن لخظه ی خود جامه ی اندوه مژوشان هرگز...

- سهراب سپهری -

سلام مهربانم
گاهی فقط رد میشویم از گور خاطراتی که چال کرده ایم اما ....
عطش خنده ی زندگی امیدوارت نمیکند
به بودن به زیستن...
باید سهراب خواند...
مهربانیت را سپاس

محمدآقایی یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:56 ق.ظ http://mohammad-aghaiy.blogsky.com/

شیطان نیستمـ

فرشته همـ نیستمـ

خدا همـ نیستمــ

فقط دخترمـ

از نوعـ ساده اشـ

حوا گونه فکر میـکنمـ ...

فقط به خاطر یکـــــ « سیب » تا کجا باید تــــــــاوان داد ؟؟؟؟

ما به تاوان دادن عادت داریم....انسان است و گناه تاوانش

یکی بود یکی نبود... یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:15 ب.ظ http://www.yekiboodyekinabood.loxblog.ir

سلامــ
این روزها از سهراب هم ،
برداشت غم داریم ...

دل را سپر نینداز .....غمها همچنان نشانه ات دارند

هدی یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:24 ب.ظ http://aftabgardantarin.blogsky.com

غمهاتو بسپاربه باد ... خدا رو چه دیدی شاید غصه رد شد دوست من.

باد هم شانه کشی شد بر این خیال که بوی تو را اورد و رفت

مسافر یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:14 ب.ظ

سلام
توانگری در قلب توست
نه آنچه در اندوخته داری
به قلب خودت نیگاه کن و بنویس حتی به روی باد

سلام....مسافر
حتی اگر کسی باور نکند خیال بودنت را...اری مینویسم واژه های دردزده ام را

مسافر یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:38 ب.ظ

در من
کودک فلجی است
که خواب دیده : می‌شود دوید.

و در من نیز....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد