از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

سکوت

دانه های تسبیح خیال را که ذکر می گویم


به نامت که می رسم....


سخاوت احساسم مشتی گریه می شود


بر پهن دشت گونه هایم


وفریادی که در کوچه های متروک بغض


راهش را کج میکند به سمت


                                    سکوت.....

نظرات 14 + ارسال نظر
sep!deh سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:32 ب.ظ http://lahzehayesepid.blogsky.com/


تا خدا رو داری غم نداشته باش..

من نیز دلخوش به همانم

الهام سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:26 ب.ظ http://elham7709.blogsky.com/

سکوت بهانه ای می شود تا من حس کنم دنیا جای قشنگیست...

فقط سکوت زیباست در میان اینهمه هیاهو

مهاجر سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:32 ب.ظ

نجواهایم التهاب درد دارد ...
و ذکرم جز ذکر مداوم تو نیست
هنوز هم در خلوت اشک و آینه ، جای تو خالیست ...

سلام
بی نهایت سپاس



سلام دوست مهر...
سپاسم حضور دایمی شماست و دلگرمیم بودتان..
هدیه ازشمندی بود مثل همیشه

هدی سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:24 ب.ظ http://aftabgardantarin.blogsky.com

نام تو
غزلواژه ای ست
سخت مقدس ...
می گویند سرنوشت هرکس را با نامش نوشته اند
کاش مادرم
مرا
" تو "
می نامید ...

زیبا بود عزیزم..ممنونم

افسانه سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:39 ب.ظ

سلام خاطره ی عزیزم

از لابلای خرمن خواستن ها و نتوانستن ها
دست خواهشم را بسوی تو دراز می کنم

تویی که یاد مهربانت
این روزها دست خاطرم را سخت می فشارد

تکلیف روزهای غصه دار من با تو
یا بگیر دست خواهشم را

یا رها کن دست خاطرم را...

سلام بانو..
کاش رها میکرد دست خاطراتم را....

آنا چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:49 ق.ظ http://gong.blogsky.com

احساس می کنم بی عشق زنده نیستم
نمی خواهم باشم

سامان چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:10 ب.ظ http://manooou.blogsky.com/

چقد قشنگ بود چرا آپ می کنی خبری نمیدی؟ از دست واقعا ناراحت شدم

من آپم دوست داشتی بیا

سلام
من معمولا خبر نمیدم. دوستام هروقت دوس داشتن حالمو میپرسن.

فرح پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:23 ب.ظ http://farahbano.blogsky.com

زندگی را با تعداد نفس هایی که میکشی اندازه نمیگیرند
با آن لحظه هایی اندازه میگیرند که نفست بند می آید...

موافقم با شما بانو....

محمدآقایی پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:18 ب.ظ http://mohammad-aghaiy.blogsky.com/

دردی است مشترک بین من و تو .....
و همه انسانها....
چقدر ذکر خاطرات زیباست......

سلام..
خاطرات سهمی است از گذشته هایی که به من رسید

آنا پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:04 ب.ظ http://gong.blogsky.com

مرتضی جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:23 ق.ظ http://fable.blogfa.com/

آواز بوم می شکند

تنهایی شب های سرد


سکوت و اشک

می تراود از چشمه

حسرت و درد

فانوس انتظار یخ بسته

در پشت پنجره احساس


دانه های برف گم می کند

در خلوت کوچه ها

رد پای هجرت شبگرد

عریان شده تن باغچه

از افتادن آخرین برگ زرد


سلام دوست خوبم

سلام مهربانم...چه زیبا مینویسید...قلمتان بسیار شیواست

مرتضی جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:36 ق.ظ

ترس دارم از روزی که

سکوت خویش بشکنی

یادم از دل ریش

بیرون فکنی

گره کوریست

پیوند مهرت به دلم

ترس دارم

گره بسته قلبم

به سر انگشت جفا بکنی

چه ترس تلخی که همیشه هست.....

saeed شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:35 ب.ظ http://raheeshgh.blogsky.com/

" سیب " میگذارم سر سجاده ی نیاز


شاید به رسم گناه مادر.....


یا به وسوسه ی پدر.....


تو

خدایی کنی


واز زمینت بیرونم کنی.....

حضورت را سپاس

رها دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:38 ب.ظ http://mohadeseh78.blogfa.com

وقتی نه دستی برای گرفتن است
نه آغوشی برای گریه
نه شانه‌ای برای تکیه
انتظار نداشته باش خنده‌ام واقعی باشد
این روز‌ها فقط زنده‌ام تا دیگران زندگی کنند !!

انگار این جمله رو در وصف تو نوشته بودن
دوست دارم

چه خوب مرا میشناسی بهترینم...نفس زندگیم برای توست....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد