از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

ای آینه...

ای آینه دروغ نگو


می شناسیم؟؟!!!


آری،  منم نگاهی دوباره کن......


این چشم خسته که در انعکاس توست...


صیاد وار هزار عاشق خسته به بند داشت......


اما.....


نگر که از آن شور و شیطنت....


دیگر نمانده به سر شوق تازه ای......


این گونه های زرد به سیلی دوباره سرخ شد


تا آینه به زیر لب نگوید


نمی شناسمت!!!!؟؟؟


در چال خنده ام که به حسرت شکفته شد.....


تردید بودنم ، دوباره گلو چاک میکند...


وقتی که شانه می کشد به سرم درد تازه ای


دیگر نپرس موی سفید ت برای چیست؟؟؟؟؟


ای آینه


در انعکاس درد دار نگاهت سکوت بود.......


وقتی که من شبیه خودم نیستم...



نظرات 16 + ارسال نظر
رها جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:28 ب.ظ http://mohadeseh78.blogfa.com

وای خیلی قشنگ بود عزیزم

ممنونم همه ی هستی من

امید گرمکی شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:26 ق.ظ http://garmak.blogsky.com/

اغلب منم خیال می کنم شبیه خودم نیستم
خدا پدر اینه را بیامرزد که برایم روزه شک دار نمی گذارد

من که اصلا خودم رو نمیشناسم تو این چندروزاخیر خیلی پیر وداغون شدم.
حضورمهربانت راسپاس

مهاجر شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 ق.ظ http://batamegilas.blogfa.com

از آینه دروغ ... محال است بشنوی ...
این چشمهای ماست که باور نمی کند ...
چون چهره ی تکیده ی خورشید باختر
کز پشت کوه ... میل به خاور نمی کند

سلام و درود
انشاءالله که آینه همواره مژده بخش نشاط باشد بر شما .
دعا گویتان هستم اگر قابل باشم .
ثواب بزرگی از این مشکل عاید مادر و شما می شود
انشاءالله که به زودی شفای عاجل حاصل شود.
رستگار باشید.


سلام دوست و استادبزرگوار
مادرکه همون طوره. براش شفای خیر خیلی محتاج دعای شما دوست خوبم هستم.خیلی کم به وبلاگ سرمیزنم ببخشید که دیر پاسخ گوی شما دوست خوب بودم

افسانه شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:14 ب.ظ http://gtale.blogsky.com/

سلام خاطره ی عزیزم

شجاعت و ترس را با هم تجربه کردم.....
وقتی رفتم تا مرگ آرزوهایم را ببینم
وقتی گوشهایم دیگر نمیشنید و زبانم سکوت کرده بود
وقتی چشمهایم خیس بود اما مجال اشک ریختن به آنها ندادم
وقتی در سکوت سنگین دلم به خودم نهیب میزدم
وقتی حقم را بی جنگ بخشیدم
به همین راحتی...

سلام رفیق مهربانم..
سپاس تنها کلام دربرابراین همه مهرشماست

افسانه شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:17 ب.ظ http://gtale.blogsky.com/

قلمهای ما مینویسند ...

و بار دلمان را به دوش کاغذ میکشند...

قلمت پر توان باد خاطره ی عزیز

حسینا شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:23 ب.ظ http://acappuccino.blogsky.com/

سلام مثل همیشه زیبا و پر از حرف

سلام .....سپاسگزارم گرامی

فرح یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:00 ق.ظ http://farahbano.blogsky.com

باز میخواهم تو را پیدا کنم
با تو شاید خویش را معنا کنم
من کیم؟گر خود شناسی داشتم
کی ز خود بودن هراسی داشتم؟
های...ای آینه!معنا کن مرا
گم شدم در خویش پیدا کن مرا

سارا یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:55 ب.ظ

چشم ....
قیافه عوض میشه چشم چی ؟! اون همیشه نگاهش آشناست

سلام خانمی....اینه درست میگوید وقتی رنگ میبازی و نقاب زده میخندیم....
هدیه هایت همیشه برایم ارزشمندودوست داشتنی است. سپاسگزارم عزیزم

سارا یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:56 ب.ظ

در دایره ی تاریک فنجان فال
عکس فانوس ستاره و عطر اطلسی افتاده است
شاید شروع نور
نشانه‌یی از بازگشت نگاه گرم تو باشد
باید به طراوت تقویم های کهنه سفر کنم
تقویم ناب ترین ترانه ی نمناک
قویم سبزترین سلام اول صبح
تقویم دور دیدار بوسه و دست
شاید در ازدحام روزها
یا در انتهای همان کوچه ی شاد شمشادها
شاعری دلشکار را ببینم
که شیرین ترین نام جهان را زیر لب تکرار می کند
و تلخ می گرید



"یغما گلرویی"

افسانه دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:11 ب.ظ http://gtale.blogsky.com/

سلام خاطره ی من
عزیز دلم شما کجایید؟

مادر محترم و خودتون حالتون خوبه؟

سلام نازنینم.
کمی بهتره . اما فقط یه جسم ازش مونده که شبهتی به مادرم نداره . ممنونم که جویای حالشی...

الهام سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:53 ب.ظ http://elham7709.blogsky.com/

آینه این روزها تنها همدم من است که هم دردم شده...

وای از هم درد که دیگرمرا نمیشناسد

امید گرمکی چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:24 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

السلام علیک بانو!

بدجور رفتین تو فاز غم و اندوه

خدا کند به زودی زود رفع کسالت و اندوه شود
انشاله

سلام گرامی....
ازدرد سخن گفتن ازدرد شنیدن
بامردم بیدردندانی که چه دردیست...
ممنونم که سر میزنید....

ستوده چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:48 ب.ظ

خاطره مهربان شادیت را آرزو میکنم برای مادر مهربانت دعا میکنم هر نماز انشالله که خدا همه بیماران واز جمله مادر عزیزتان را هر چه زودتر لباس عافیت بپوشاند

سلام بانو ...
مهرتان راسپاس .....بسیار محتاج دعای شما هستم ...
انشالله تمام بیماران شفای خیربیابند.....

مسافر پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:42 ب.ظ

سلام
گاهی شاید باید با یک سنگ به طرف آئینه بریم و خود _ درون آئینه را بشکنیم
اما
اگر هزار تیکه هم بشه باز تصویر کوچکتری از همون ما یا خود رو نشون خواهد داد

سلام
من نیز به مانند شما تصمیم به عقب نشینی گرفتم....

اعظم اکبری پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:50 ب.ظ http://www.berasmesibha.blogfa.com

سلام
با احترام دعوتید[گل]

مرتضی شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:38 ب.ظ

آینه ها هم بر ما دروغ می گویند

تنهایی ما را بر خویش می جویند

از پژمردن گل بر چهره ما

گل های خشکیده می بویند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد