درد هایم را وقتی سرخِ سرخ از کوره قلبم بیرون می آورم!
در آب سرد خیالت فرو می برم ... تا آرام تر شوم .
اما زهی خیال باطل ...
تازه آبدیده می شوند !!!
پ.ن: سردوه ی دوست خوبم سیتاک است .میدانم جسارتم را خواهد بخشید.که بی اجازه از انهمه زیبایی قطعه ای را برگزیدم.....
پنجره ی احساسم با صدای کولی وار ی باز میشود !!!
و من برای زن بودنم دلم می گیرد...
وقتی تمام خودم را جمع میکنم
- بی هیچ شکایتی -
آرام آرام بغض های نجویده ام را قورت میدهم
تا سر سجاده ی بی کسی دانه های تسبح را بهانه کنم !!!
اما باز میدانم.....
تهوع بودنم آخرین آرزو هایم را با حسرت قی خواهد کرد.............