پنجره ی احساسم با صدای کولی وار ی باز میشود !!!
و من برای زن بودنم دلم می گیرد...
وقتی تمام خودم را جمع میکنم
- بی هیچ شکایتی -
آرام آرام بغض های نجویده ام را قورت میدهم
تا سر سجاده ی بی کسی دانه های تسبح را بهانه کنم !!!
اما باز میدانم.....
تهوع بودنم آخرین آرزو هایم را با حسرت قی خواهد کرد.............
سلام و درود
از لطف شما که همیشه بیشتر از لیاقت حقیر بوده بی نهایت سپاسگزارم . خوشحالم که مورد توجه شما قرار گرفت اما در کنار آثار عمیق و زیبای شما هیچ نیست .
باز هم از شما متشکرم .
خدا یار و یاروتان .
ببخش که بی اجازه ناخنک زدم به انهمه زیبایی. و نظریاتش رو بستم تا بدانید منم گاهی دلم میخواد مثل شما تمام درها رو ببندم فقط برای خودم حرف بنویسم....
ممنونم از لطف بی پایانتان
پنجره احساسم رو به طوفان باز می شود ...
درست یادم نیست ...
شاید روز تولد این پنجره ، دریا طوفانی نبود !
شاید حس طوفانی دریا ست که مرا هوایی میکند
تا همیشه پنجره ی خیالم را به سمت تو باز کنم....
شاعر که باشی عاشقانه ها را بهتر می سرایی....
سلام دوست خوب ....از دیدن این همه تحول جا خوردم...کاش من نیز کمی متحول شوم.....
پاسخ:
نه!!
عاشق که باشی!
شاعرانه میسرایی
عاشقانه هارا
گاهی سکوت میکنم تمام هجاهای زیستن را....
تهوع بودن.......
آه......
دست گذاشتی روی انجا که......
گفتنش هم تهوع آور است..
از من بگذر که بی خیالی طی میکنم
اخه....
سه نفر دیگه هستند که مثل من فکر نمیکنن
اما من فکر اونا رو میکنم
ممنونم اما من چیزی از گفته هاتون نفهمیدم ...نمیدونم چرا؟
این برای پست بالایی است که نظراتش فعال نیست
دردهای من که.....
الماس شده اند
از بس کهنه شده اند
حراجشان کرده ام
هیچکس نمی خرد ور نه
..............................دیگر شاعر نمی شدم
می فهمی که؟
گمان میکنید که نیستم...
من هر روز
سکوتم رو پست میکنم اینجا !
وتوهمیشه دعوتی...
راس ساعت دلتنگی
باد که می آید
خاک نشسته برصندلی بلند می شود
می چرخد در اتاق
دراز می کشد کنار زن .
فکر می کند
به روزهایی که لب داشت ...
گورس عبدالملکیان
زن گریه های روز و شبش فرق می کند
سر دردهای بی سببش فرق می کند
گر چه اسیر کشمکش سیب و گندم است
اما برای عشق تبش فرق می کند
می خندد و به روت نمی اورد ولی
لبخند عشوه و غضبش فرق می کند
باید درست ساعت دو عاشقش شوی
یک ثانیه جلو ,عقبش فرق می کند
زن "نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت"
هر لحظه طعم سرخ لبش فرق می کند
روز از سر غرور و شب از درد عاشقی
زن گریه های روز و شبش فرق می کند
سلام...ممنونم از ابراز محبتت .دوست خوبم
از چند صافی باید بگذرد
تا آرام گیرد
درد هایم ؟!
خاطره
حرف که میزنی
باید دهانم را گل بگیرم !
مرا چه به دنباله گویی ِ قلم ِ تو
وای نه سارا جون نگو تو رو خدا دوست خوبم همیشه به داشتنت افتخار کردم....تو ببخش که همیشه غم نامه نویسی میکنم.
منتظرت میمانم
هم از آن بیش
که عبورِ ثانیه از هزارهی مرگ،
هم از آن بیش
که تحملِ علف در بارشِ تگرگ.
منتظرت میمانم
هم از آن بیش
که شمارشِ بیحسابِ روز،
هم از آن بیش
که چند و چونِ هنوز.
منتظرت میمانم
میمانم تا آفتاب از مغربِ معجزه برآید وُ
تکلمِ حیرت از حلولِ درخت.
(سید علی)
تهوع بودنم آخرین آرزو هایم را با حسرت قی خواهد کرد.............
من هم میخواهم نباشم..
اما....
........زنم ...... دخترم..... و پسرم
انها مثل من فکر نمیکنند!
عجب پازلی شده!
نه....؟
شما
انا
پژوهنده
من........
یعنی جور میشود؟
یا چند ......کم دارد؟
یعنی اتفاقی است؟
نمی دانم
شاید بوقول انا....چیزی در ما غارت شده؟؟!!!
میپسندم
همه ی افکارتان را
که هماره در قلمتان.
بی وقفه جاریست
شرمنده ام میکنید..اما من هنوز در شگفتم از این همه تغییری که وبلاگ و افکارتان میبینم