رندی نکن
گوش دل از ناله ات پر است
از بی کسی نگو
که سرم مست دردتوست.....
آری نگاه مرا ،اشک تیر می زند
تا خون نشسته باشد و تو
سمت خود روی....
از بس که پرده خوانی خیال تو کردم
دلم گرفت...
در گوشه ی خیال،
خاطرات تو را ،چال میکنم....
افسانه گو نباش !!!! زمین گرد نیست.....
چندی است، بر مدار جدایی است قطب ها.....
دل کندن از تو ، مرا پیر کرده است...
آهسته تر برو !!
چشم من از سو فتاده است..........
افزایش آمار سایت با تبادل لینک
لینک سایت خود را در لینک باکس سیدان به صورت رایگان ثبت کنید تا در سایت های لینک شده به نمایش در بیاید
آدرس سایت:
sidanbux.blogsky.com
سلام نازنینم
چقدر قشنگه که کسی باشه توی زندگیت
تا وقتی بهش فکر میکنی
یادت بره هوا چقدر سرده
سلام.مهرنگاهت همیشه دلنوازاست...
چقدر هوای بیخیالی زیباست....حتی سرماهم دلت را نمیتکاند
نمیدانم این رفتن چه فعلی ست که تا غظمش را میکنی دلم میمیرد
...
خیلی قشنگه نوشته هات عزیزم
همیشه بهاری باشی
سلام.
دل دل نکن برو که دلم سوگوار نیست......
این نیز بگذرد...
ولی ترسم تا بگذرد از دل چیزی باقی نماند...
ازدل که هیچ نمی مآند بعد رفتنت.......
لبریز از اشکهایی یخزده ام ...
که سر ریز نمی شود
قله ی چشمانم
آتشفشان خاموشی است
که روزی ماوای خیال تو بود است .
سلام
بی نهایت زیبا و دلنشین
سپاسگزارم بابت این اثر نفیس
خیالت راحت.؛ارزوهایم را بعدازرفتنت به باد دادم.
سلام دوست خوبم.ممنونم که مهربان نگاهم میکنید
به یک پلک تـــو مـیبخشم تمـــام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!؟
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشـــیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟... نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد مــیگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقبها را
زنده یاد نجمه زارع
+ ...
سلام مهربان نازنین. چقدرزیباست هدیه های انتخابیت.همیشه ازخواندن اشعاراهدایی شما لذت میبرم
کی میگه زمین گرد است
اگر گرد است چرا به کام ما نمی چرخد
سلام.
گرده زمین.فقط به کام مانیست.....
راضیم به راضی خدا
رفتن رفتنه! چه آهسته چه تند! نباید میرفت حالا که رفت دیگه رفت...
رفت که رفت.....منم پشتش آب ریختم.
منم، منی که دیگر هیچ چیزی را دوست نمی دارم
به نشان نا رضایتی از امر تغییر پذیر.
نفرت هم نمی ورزم به هیچ چیز
به نشان نارضایتی تمام عیار از امر تغییر ناپذیر.
سپاس گزارم که سرمیزنی.
چه خوش افسانه می گویی به افسون های خاموشی
مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی
ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگیرم
که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی
سلام
یه شعری گوگوش خونده بود که به این پست شما خیلی میخوره که میگه
قصه گوی پیر شهرم, دیگر از افسانه سیرم،در برم منشین برایت
قصه ای دیگر ندارم
اونا آهسته نمیرن و ما رو جا میزارن ولی
اونهایی که ما رو دوست دارن یه روزی میان و ما رو با خودشون میبرن
سلام مسافر روزها
ام دیگه میدونم کسی تواین شهر منو دوس نداره تا برای بردنم امیدوار باشم....
خوشحالم به سرزدن های گاه و بیگاهتان
سلام دوست گرانقدر
امید که این روزها را با امید و آرامش سپری کنید
چشم انتظار مطالب و آثار خوبتان هستم
کاش بیشتر می نوشتید .
سلام دوست مهربانم
بیماری مادرم تمام توانم را برده.تلخ است دیدن زجرکشیدن .....مهمان چند روزه ماست مادردکترها امیدی ندارند....اشک فقط راه چشمم را میشناسدوبس
ازاینکه مهربان هستید وسرمیزنید سپاسدارم
ولیکن همان خیمه شب باز دهر
که تنها تماشاگر صحنه هاست
فغان زد بر من که تو کیستی
که از دیگران رقص و نقشت جداست
بگفتم سر نخ مرا دست توست
نه در دست بازیگران دگر
برای تو تنها برقصم ولی
به آزادگی در جهانی دگر ...
دعا
تنها توان دستهای خالی ماست ...
برای مادر عزیزت دست به دامان آسمانم خاطره عزیزم ...
و دل دل می زنم
که مرغ آمین همین لحظه بگذرد ...
کاش بدانی جای خالی ادمها چه میکند....گاهی ویرانه ای میشوی تا ازنو ساخته شوی
سلام
دل نوشت های زیبایی دارید
ولی یه سوال!!
شما که هنر و ادبیات رو فقط واسه خودشون نمیخواین؟
من جهت خاصی توی نوشته هاتون نمیبینم
شایدم کورم
امیدوارم همیشه قلم ازآن طبع بلندتان باشد...
سلام
کاستی هایم زیاد است و بی هدف نوشتن هام هم همین طور .........
اما برا دلم مینویسم همین