از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

خدایا... چند؟؟؟؟؟

با خدامی گویم...


قیمت خوبی چند؟ 


دل سرما زده را 


با امیدی، بفروشی به کسی یعنی چند..


خواب خوش خنده ی خوش سیری چند؟


لب خندان ... چشم بی اشک ...خدا، یعنی چند؟؟؟؟


ای خدا !!


من زمین را دیدم تو دوباره نگهی دیگر کن...


هیچ کس شکل تو نیست....


هیچ کس رنگ تو نیست ...


قل هو الله احد.....


توهمان تنهاییی ...


از خودم میپرسم...


من چرا تنهایم؟؟؟


قیمت نوع بشر درجهانی که تو افراخته ای 


باز تخفیف حسابی خورده است......


ودلم می سوزد


که چرا بازتو ادم ها را


                                                 می فرستی به زمین...

نظرات 12 + ارسال نظر
امید چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:24 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

ان وقت که خدا ادم را افرید ترازو نبود
اگر بود کمی به وزن خوبی اش اضافه میکرد
شاید لیاقت سجده کردن دارا می شد

دیر گاهی است شیطان فریاد میزند ادم بیاورید سجده میکنم!!!

سیتاک چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:31 ب.ظ http://sitaak.blogsky.com/

خدایا ... تنهایی را با تو تنها می گذاریم ...
ما را تنها نگذار !

سلام
درود بر شما و این نگاره زیبا .

سلام....چقدر سخت است کلاغ اخر قصه باشی و همیشه نقره داغ حسرتهایت....

افسانه چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 07:53 ب.ظ http://gtale.blogsky.com/

سلام خاطره ی عزیزم

من چرا تنهایم؟

میگویند خدا تنهاست...
ما که خدا نیستیم
پس چرا تنهاییم؟؟؟؟

سلام مهربانم...گاهی من نیز در همین تجاهل جان میدهم که چرا....

مسافر چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:51 ب.ظ http://doncorleone.blogsky.com

والا باید بگم اینایی که میخوای سیری نیست سیخی خست باید بگی سیخی چند و اما تنهایی
خیلی از ماها محکومیم که تنها باشیم و تنها بمونیم
گاهی آهنگی که گوش میدیم وقتی برای خودمون مصداق پیدا میکنه تازه میفهمیم معنی اصلیشو
داشتم به یکی از شعر های داریوش گوش میکردم که میگفت
ما بین 100 میلیون باز هم تنها میونه و
یا قبیله یعنی یک نفر
همخونی معنا نداره
شاید تنها موندمون خیلی به صلاحمون باشه و شاید اگر تنها نباشیم از طرف مقابلمون ضربه هایی بخوریم که تازه معنی لذت تنهایی رو ببریم

همیشه حرفه تنهایی که میشه یاد اخوان ثالث رو میکنم که میگه
دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد
هنر آنکس کند کز تنها بپرهیزد

سلام نقد کاملی بود گرامی..

کوروش پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:33 ب.ظ http://www.korosh7042.com/

پیرمرد
دستی در آب زد
تا بطلان یک کار تاثواب را
دراین مکار بازار ِ نام آفرینشش
خطی کشد.
جفت آفرید
اما دریغ
در فاصل زمان و مکان
مانده به حیران این عبث.
در مصحف تمامی این مانده جای
ازخویش و از یگانگی اش
مایه داد
اسمش ولی نهاد
آدمی

به راستی که بانو در تحیر روانی کلام شاعرانه ی توام
از خودم می پرسم
من چرا تنهایم؟؟؟
پرسشی فلسفی که بسیارها را در جیب اندیشه فرو برد
جهان افراخته را بازاری مکاره دیدن و چانه زنی بر سر پاسخ این پرسش
و علت تنهایی
و بهره از یکی از بندهای پایه ای ستایشگران
قل هو الله احد.....
و باز تاکید و تاکید بر همجنس آفرینی
و اشاره به مخاطبی که فراموشش شده از آفریده اش
در ندایی که باز همان یاس فلسفی را در خود تنیده دارد و رهایش نمی کند
من زمین را دیدم تو دوباره نگهی دیگر کن...
اویی که تلویحا به خواب این خوابگزار اعظم اشارتی دارد
خواب خوش خنده ی خوش سیری چند؟
همویی که در بازار موصوف می شود با او چانه زد
و با دل سرمایی !!!بهای اجناس لوکس و شاید بی مصرف مانده
چون خوبی را می پرسد
پرسشی است که سائل خود از پیش پاسخش را می داند
و در ابتدا از اویی که به نام ، نام می برد
دیگر از او نامی نمی برد
اگرچه خوانش گر خود دیگر این تاجر مکاره را می شناسد
و شاید تعمدا می خواهد به عبثی این کالای تولیدی
و نوعی سرزنش در کلام برای مخاطب نهادینه کند

درود بانو و عرض پوزش اززیاده گویی ام

سلام استاد بزرگوار چه مهربان و با حوصله نگاهم کردی...ممنونم از دیدگاه عزیزتان...

حقی پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:38 ب.ظ

درود بر شما

با سرود خوانسار به مناسبت 20 اردیبهشت(روز خوانسار) آپم

عبد الحمید حقی جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 03:41 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

خودشان میخواهند

خودشان میآیند

قبل از آنی که کنند عزم به رفتن به زمین

همه را میگویم

چشمشان کور

دندشان نرم

طالب نشوند!!!!

امضا مارمولک

سارا جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:43 ب.ظ

چقدر خوب مشد
اگر
برای یکبار هم که شده
آسمان به زمین می آمد !!!

سارا جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:46 ب.ظ

خدایا
تنهایم
سردم
کسی مرا نمیبیند
نبضم را بگیر
انگار مرده ام . . . .

سارا جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:50 ب.ظ

خدایا
تنهایم
سردم
کسی مرا نمیبیند
نبضم را بگیر
انگار مرده ام . . . .

سارا جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:53 ب.ظ

+ دیگر حتی عینک آفتابی هم مرا دوست ندارد از بس خیسش کرده ام !

سارا جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:54 ب.ظ

از این جا
تا جایی که تویی
قدم نمی رســـــد

دست دراز می کنم
چیزی می نویسمـــ
دریـــــــاییـــــ
دلـــ ـ ـی
قابیــــــ
غمــــــی
از بی نشــــان تا نشانی که تویی
حرفم نمی رسد

در اینجا و این دمــــــ
رونقــــــی نیسـتـ
عطشنــــــاک آنم
آن دم نمی رســـــــد!
(محمدرضا عبدالملکیان)

سلام سارای نازنینم.....هدیه هایت ارامم میکندتو خوب میدانی...که دعوتی راس ساعت دلتنگی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد