از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

اخم تردید

صورت احساست به اخم های تردیدکه  عادت کنه.....



راحت؛  شونه هاتو بالا میندازی وغرور خاکی تو می شوری.....



یا خنده ی بغض دار ت ؛ دیگه معنی درد نفس کشیدن رو نمی فهمه .......



یا به اون نیش زبونی که تا ته دلت رو می سوزونه ،عادت میکنی....



زخم عفونی بی کسی هم بدون مرهم خوب میشه........


حتی  شونه هات راحت بار حسرتو زمین میذاره و قولنج کمرشو میشکونه......



بعد یه فرهنگ لغت درست میکنی ........



تا واژه هارو اون طور که دوس داری معنی شون کنی.....



فقط کافیه احساس بودنت به اخم های تردید عادت کنه..........


                                                                              همین............

نظرات 18 + ارسال نظر
ANNA چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ق.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

خاطره سلام


--------------------------------------------------------------------------------

گاهی می خواهم انســــــــــان نباشم
گوسفندی باشم ، پا روی یونجه هـــــــا بگذارم
اما دلــــــــــی را دفن نکنم
گرگی باشم ، گوسفند هـــــــا را بِدَرم
اما بدانم ، کــــــــارم از روی ذات است نه از روی هوس
خفاشی باشم که شبها گـــــــــردش کنم
با چشمهـــــــــای کور ،* اما خوابی را پرپر نکنم
کلاغی باشم که قار قار کنم
پرهــــــــایم را رنگ نکنم و دلــــــــی را با دروغ بدست نیاورم...

سلام انای مهربون....

کلامت انچنان مجذوبم میکنه که از تکرارش دلم حسرت زده نگاه میکنه و ابراز هم دردی....
ممنون که مهربانانه سر میزنی....

ANNA چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ق.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

متنی رو که برات گذاشتم خودم خیلی خوشم اومد
امید که خستت نکنه طولانی بودنش
و تو هم دوست داشته باشی



راستی زخم های عفونی رو بخیه بزنی
نباید بخیه ضربه بخوره
وگرنه دوباره روز از نو درد از نو روزی از نو .............

سلام ...لذت میبرم از اینهمه همدلی و هم راهیتون....
زخم که کهنه باشه بخیه هم کار ساز نیست....

مسافر چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:46 ق.ظ http://doncorleone.blogsky.com

خاطره عزیز
سعی نکن که عادت کنی چون وقتی عادت کردی هر چند وقت یکبار اون زخم دهن باز میکنه و تو رو یواش یواش قورتت میده
خانمی
اگر راه داره باهاش مبارزه کن و اگر راه نداره هیچ وقت سر تعظیم فرود نیار چون بعد ها این گذشت تو تبدیل میشه به وظیفه

چاره ای جز عادت نیست....خود کرده را تدبیر نیست.....

کوروش چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:46 ق.ظ http://www.korosh7042.com/

درود بانو
رخصتی می خواهم
برای فهم درست

سلام استاد بزرگوار...نمیدونم کجای کلامم نا مفهوم بود چون این بار برعکس همیشه به زبان عامیانه نوشتم ....اما بینهایت تلخ.....شما معنی درد رو میدونید؟عادت کردن به درد رو چی؟نیش زبون تا کجای دلت رو میسوزونه؟عادت که کنی دیگه بی حس میشه.......دیگه حسرت کشیدن رو نگاه میکنی....مثل نگاه تردید میمونه به زندگی....حالا بیا این تردید رو با اخم تصور کن....معنی غریبی رو میدونید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه احساس که کنیش غرور خاکی رو راحت میشوری....

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:38 ق.ظ

عادت چه واژه ی تلخی
عادت بی کسی ها و تنهایی را
به چه آبی می شود زدود؟
مگر بار سنگین نشسته بر دل را می شود
به نکانی تکاند؟

دلت که صبور شد میشود...................

امید چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:13 ب.ظ http://garmak.blogsky.com/

من که از اخمش همینجوری لرزه به تنم میفته
خدا نکند روزی ترید هم بارش بشه

سلام
درد نداره ....فقط یه کم دلت میسوزه همین......

برایم بمان چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:43 ب.ظ

راست گفتن که : چه تلخ است قصه عادت ................

منم باهات موافقم................

برایم بمان چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:44 ب.ظ

قلبم ؟ تپشش ؟ بله ! منظم شده است
طوفان تبش؟ شکسته نم‌نم شده است
دیروز؟ عجب! ترانه هم می‌خوانده؟
امروز؟ نه هیچ! خوب آدم شده است
گفتید شراب ناب می‌نوشانید
معجون شما برایمان سم شده است
هر روز که ما به کوچه برمی‌گردیم
یک پنجره از پنجره‌ها کم شده است
سرخ ِ سر من پی سحر می‌گردد
بر دار تنم ، شبیه پرچم شده است
قلبم به دروغ هم منظم نشده
قلبی‌ست که با گلوله هم‌دم شده است
طوفان تنم شراب و شبنم نشده
سیلی‌ست که با پرنده در هم شده است
دیدند ولی به خواب، باور نکنید
کوهم، تپشم، برای‌شان خم شده است
گفتم که تنم درخت خواهد شد و سبز
امروز ببین همان که گفتم شده است


از : محمد فرازجو

سلام مانلی عزیزم.......هدیه هاتو خیلی دوس دازرم ممنون از همراهیت..........

ANNA چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:44 ب.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

با عکس نتونستم همذات پنداری کنم چرا که موهای من خیلی کوتاهه

ای بابا سرت سلامت نفسی.....مو رو چه کنیم........کسی که براش مهم نیست کوتاه باشه یا بلند.....

ANNA چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:46 ب.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

راستی همه از این زخم هایی که می گی دارن

زخم یه فرهنگ لغت میخواد تا تعابیرشو معنی کنم برات.......شاید زخمای منو کسی نداشته باشه.....شاید هم همه دارن من نمیبینم......

سپهر چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:01 ب.ظ http://acappuccino.blogsky.com/

سلام ، زیباست و کامل
ممنون .

سلام ممنون که سر زدید دوست خوب.................

میترا چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 ب.ظ

سلام خانمی اولین بار که اومدم و وبلاگتو دیدم . متنی که نوشتی به دلم نشست شاید دلیلش این بود که از دل گفته بودی ، ولی متنت پر غم و درد بود در حین خوندنش به راحتی میشه فشار درد را احساس کرد . به امید اینکه متن هایی با درد سبکتر و یا نه بی درد ازت بخونم .

سلام دوست خوبم...خوشحالم کردید که امدید...راستش وبلاگ من پر شده از این غمنامه نویسی ها ولی نمیدونم چرا اتش بس نمیدن این غمها......حتی بخاطر اومدن بهار....

صهبانا پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ق.ظ http://sahbana.blogsky.com

به اخم های تردید نمی شه عادت کرد . سنگینی شون نگاهت رو له می کنه .
زخم ها رو نمی شه نادیده گرفت ، چون روزنه های تباهی هستند .
واژه ها رو نمی شه اون طور که دوست داری معنی کنی ،چون واقعا بی رحمند ، چون همونی هستند که ذاتشون میگه.
حتی اگر میشد سرنوشت رو از نو نوشت ، من باز هم نانوشته باقی می موندم .

سلام
ممنون از نگاهتان و کلام تاثیر گذارتان .

سلام استاد بزرگوار
ممنون از اینکه این وبلاگ محقر رو قابل دونستید ......

برایم بمان پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ب.ظ

و همیشه در میان
در چمن تو می چرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو می پرد باز سپید کهکشان
هر چه به گرد خویشتن می نگرم درین چمن
اینه ی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پرده ها در آ
بوی تو می کشد مرا وقت سحر به بوستان
ای که نهان نشسته ای باغ درون هسته ای
هسته فروشکسته ای کاین همه باغ شد روان
مست نیاز من شدی ، پرده ی ناز پس زدی
از دل خود بر آمدی ، آمدن تو شد جهان
آه که می زند برون ، از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو می کشد کمان
پیش وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم ؟
کز نفس تو دم به دم می شنویم بوی جان
پیش تو ، جامه در برم نعره زند که بر درم
آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان

(هوشنگ ابتهاج ؛ ه-الف-سایه)

ممنون مهربانم.....

کوروش پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:15 ب.ظ http://www.korosh7042.com/

درود بر بانوی خاطره ها
پوزش بخاطر فراموشی نامم در کامنتی که گذاشتم ام مطلب مال حقیر بود.
در ضمن اذن فرصت دلیل ِ بر نارسا یا عیب کار شما نبود
من در آن لحظه گیراییم روی محور مختصات به سمت منفی می رفت
از توضیحاتت سپاس دارم
شاد باشی و مانا سلامتت

سلاماستاد بزرگوار..
.از دوست هرچه رسد نیکوست.....مهربانی نگاهت را همیشه سپاسگزارم.......

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:22 ب.ظ

سلام دوست عزیزم . خسته نباشی متن زیبای تورو خوندم و با شناختی که از تو روحیات تو دام میدونم که واقعاً تردید این نگاهها و سنگینی این اخمها بر روی شونه ها سنگینی میکنه . اما میخوام عامیانه تر یا ساده تر بگم زخمی که بر دل بشینه تا آخر عمر هم مداوا نمیشه . تو که خود زخم خورده هستی فقط سعی کن دلی رو زخمی نکنی و بخدا توکل کن که همه جیز درست میشه .

ANNA پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:31 ب.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

راستی که عادت چه قصه ی دیرینه ای ست

ANNA پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:36 ب.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

شب چه غمگین است
بی تو
برچشمهایم
فانوسی از انتظار آویخته ام
به نشان آن آفتاب
که به آسمانم هدیه خواهی کرد
و با تو
خورشید خواهد درخشید
حتی اگر از شب
اندوهی به یادگار مانده باشد.

سلام...
دربرابر اینهمه لطف فقط سکوت را نظارگر میشوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد