دست مشاطه ی روزگار!موهایم را شانه میزند
آینه٬ عبرت گونه٬ سفیدی موهایم را به رخم می آورد....
چیین برپیشانی می افکنم و ناباورانه می خندم
تلخی نیشخندم٫ قلبم را می آزارد.....
وتپش ضربهای آهنگین را از من می گیرد
سکوت می کنم ولب می گزم !
در زیر سایه ی بلند تنهایی٬آخرین جرقه های نفس هایم را
جشن می گیرم ....
سلام
خوبین؟
آپما
یه سر بیاین پیش ما
راستی منتونم زیبا بود
دیدگان بی فروغ
خستگان و دردمندان چهر زار من
همرهان ناگزیر و بی قرار من
بی فروغ تر ز پیش
آخرین نگاه را
قطره قطره بر مزار کهنه ات گریستند
ای نشسته در کلام حزن
ای بهار من