از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

میخواهم.....

میخواهم باز فریاد شوم ٬ولی ٬میدانم بغض آخرین امید صدایم را از من  

 

خواهد گرفت...... 

 

میخواهم باز برای دشت دلم باغ گل بکارم اما میدانم حرارت داغ دل  

 

نخواهد گذاشت..... 

 

میخواهم دیوار بلند بی کسی هایم را بشکنم ٬اما ٬تردیدماندنت برایم  

 

مجالی نخواهد گذاشت.... 

 

میخواهم درد هایم را برایت بنویسم٬اما٬اشکهایم تمام نوشته هایم  

      

 راپاک می کند... 

 

میخواهم باز امیدوار به آمدنت باشم٬اما٬جاده هاتورا برای همیشه از  

 

من خواهند گرفت..... 

 

میخواهم خود را ققنوس وار  در آتشی که تو بر دلم افروختی      

 

بسوزانم ونیک  میدانم آنچه از من زاده خواهد شد 

حسرت نابود شده ای است که من هر روز تکرار می کنم...........  

نظرات 2 + ارسال نظر
t hirteen جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ب.ظ http://thirteen-of-crazy.blogsky.com/

سلام
خسته نباشی
زیبا بود
راستی آپم

امید یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:25 ق.ظ http://garmak.blogsky.com/

سوختن تولدی دیگر است
باید سوخت تا ساخته شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد