از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

ستاره های تنها

وقتی بیکسی ستاره شب آویز خانه ات میشودآنگاه نیاز دست به سویت دراز میکند. 

 

وقتی بودن خویش رادربودن سایه وار یک خیال جستجو میکنی..... 

 

وقتی که جغد شوم اما ها واگرها درخانه ی دلت بیتوته میکنند..... 

 

وقتی میخواهی بودن خویش رافریادکنی ولی بغض ویرانگرراه را همچو دزد شب گرد بر  

 

تومجال نفس نمی دهد....... 

 

وقتی شب بلند تنهایی هرگز به صبح نمی رسد وتو فانوس به دست به دنبال نورمیگردی.. 

 

سراب آرزو باز تورا فریب میدهد! 

 

خیره بر من منگر ای ستاره ی تنها که من عاشقانه خواندن را آموخته ام..... 

 

من آموختم که سراب را باور کنم ودلبسته شدن را..... 

 

ای ستاره خیره نگاهم کن چون من گستاخانه در آغوشبی کسی خفته ام 

 

تنهاییم را بشناس!وباور نکن در این دنیا کسی باشد که از هجوم تردید بی خواب شود... 

 

آری دیر زمانی است که ما انسانها فقط نام ادمیت را با خود یدک می کشیم... 

 

ای ستاره ی تنها از آن بالا خوب نگاه کن کسی هست که عاشق بماند تا ابد...... 

 

میدانم چیز نایابی مطالبه کردم ولی بگو که برایم خواهی یافت.......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد