پنجره ی احساسم با صدای کولی وار ی باز میشود !!!
و من برای زن بودنم دلم می گیرد...
وقتی تمام خودم را جمع میکنم
- بی هیچ شکایتی -
آرام آرام بغض های نجویده ام را قورت میدهم
تا سر سجاده ی بی کسی دانه های تسبح را بهانه کنم !!!
اما باز میدانم.....
تهوع بودنم آخرین آرزو هایم را با حسرت قی خواهد کرد.............
باز میخندم و حسرت در چال گونه های ترم گم می شود
روباه گونه بوی دورنگی می دهم.....
- وقتی -
در پس خنده های بلندم آرام - آه - میکشم .......
آسمان در نصیحتی مهربانانه گفت:
دیگر با چتر بیا!!
آخر شک می کند باران به گریه هایت.....
و من در خیانتی آشکار ....
تمام عطر بودنت را زیر آخرین باران دلتنگی جا گذاشتم....
وبلاگم یک ساله شد.......
از تمام دوستانی که تو این مدت تشویقم کردند و باغم نامه نویسی هام غمگین شدند
سپاس گزارم....
طناب دار می بافم.....
- برای آرزوهایم -
وحسرت چار پای بودنم را میکشد......
گلوی فکر من - هن هن کنان - از درد می گیرد....
ومن تب دار یک حسرت...
تمام لحظه های بودنم را می شمارم.....
طناب تلخ یک رویاست.....
اینکه،
تو هرروز می بافی برایم حسرتی دیگر
و من امشب بسوزانم تمام ارزوها را برای تو.......
برقص امشب براین داری که میبافی .........
که حلاج دلت فردا به دار عشق مهمان است....
مهربانی را مچاله میکنم لای کاغذ خود خواهی .......
در چهار سوی دلم مترسک می گذارم!!!!
تا کبوترعشق جلد بامم نشود.....
اری این همان نگاهی است به من
بعد از کوچ بهاری تو......