زمین حادثه ی باران را فراموش میکند....
و آسمان درگیر خورشیدی میشود که میل به سوختن دارد....
خوب که نگاه میکنی ...!!!
گیاه را می بینی که برای رسیدن میوه های کال خود،حسرتهای زمین را می جود.....
آغوش ریشه ها پر میشود از آرزوی رسیدن......
وتو ......
در بازی کودکانه آخرین هوس گیاه را نارسیده می چینی.....
عشق یعنی بی نهایت در حضور
ضربه سنگ حوادث در بلور
عشق یعنی در هوایت سوختن
به خطر هر لحظه غم آموختن
عشق یعنی حتی باشی مال او
عشق یعنی بغض حسرت در گلو . . .
پ.ن:باز هدیه ای ارزشمند از یه دوست...
یک عادت تلخ دارم.....
زود به زود دلم تنگ " تو " میشود.....
پ. ن : استاد کورش یه یادگاری قشنگ نوشته که نمیتونم اضافه نکنم...البته با اجازه از استاد
من مانده ام و اینهمه حیرت
بگو:
با این دل تنگ، تو کجای دلم
جا گرفته ای.....
شب و ماه و ستاره
_ شعر و احساس _
من و یک آسمان تیره وتار
به شلاق هوس آلود تردید......
حیاط خلوت ذهنم
به نور اندک یادت درخشید..........
هوای ماندنت با دل نمی ساخت.....
همان کابوس پر تکرار هر شب.......
ستاره بغض هایم بی حساب است
دل بالش همیشه سیر آب است.......
ستاره شوق بودن های من مرد.....
که من اکنون.....
به یادت تا دم صبح.....
ستاره های حسرت میشمارم......
پ .ن: تمام شب سخن با ماه میگویم...
به بن بست رسیده ام!!!
نفس های سنگین شده ام بوی کافور گرفته......
مردمان این شهر آرزوهایم را بو کشیدندو برای احساسم تابوت ساختند.....
وگوری که حسرتهایم را بردوش می برد...
چه جانی کند !دلی که در هوای تو جان داد.......
مردم همه
تورا به خدا
سوگند میدهند
اما برای من....
تو آن همیشهای
که خدا را بهتو
سوگند میدهم!
فیصرامین پور
دلگیر که می شوم..............
دلم برای شنیدن نامم تنگ میشود....
با انعکاس صدایت که در خیالم می پیچد......
آغوشم به مهمانی زانوهای غم زده ام خوانده میشوند....
و پلکهایم باز برآشوب اشکها سکوت میکند.....
تمام مسیرها را رفته ام تا شاید به صدایت برسم
و تو برای یکبار دیگر هم شده مرا به نامم صدا کنی.....
آنای خوبم..
هنوز از مطلبی که خواندم گیجم......
تسلیت تنها واژه ای است که میتوانم برایت بنویسم ...
وشانه هایی که کاش در آغوش میگرفتم تا حجم دردهایت را کمی سبک میکرد...
دوست خوبم مرا درغم خود شریک بدان.....و باز صبور باش!!!