از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

خدایا

خدا خسته شدم بس که هروقت خواستم حرف بزنم تو عبارت های قشنگ پیچدمش که


کسی نفهمه از چی خوردم..


اونقدر له ام که صبح وقتی از خواب بیدار شدم حس کردم از یه ساختمون ده طبقه منو


انداختی پایین که این قدر بدنم درد میکنه...خدایا !یادم نمیآدجایی کاری کرده باشم یا دلی


روشکسته باشم که دارم اینجور تاوان میدم...


راستی خدایا حواست با منه....نکنه تو هم شدی مشترک مورد نظر که هروقت لازمش


داری در دسترس نیست....