عطش زمین از این همه تباهی سیری نداشت...
و با آمدن ماه !کبودی رخسار زمین خود نمایی می کرد........
مستی واژه هابرای خواب کردن بشریت داستان شب می خواند....
وغافل از اینکه ما دیر گاهی است!خواب پروانه شدن هم نمی بینیم ...
بلوغ جهل آتش در خرمن اعتقاداتمان روشن کرده بود
دیده ی منتظر آبی برای خاموشی کردن نادانی هایمان نمی آورد
و ورد خدایا می خواند....
وقتی آخرین تازیانه ی سکوت برسر تظلم خواهی آدمیت فرود آمد
باورم شد منجی در راه است ....
درود بر شما، ........ آخه کی ؟ چه وقت؟ همش وعده و وعید....... آذرکده
منجی در راه است اما دلهای همراه بیراهه می روند
منجی بی همراه چه می تواند بکند
دلخوش که میتوان بود
یه ذره امید رو از ما دیگه نگیر اقا امید
خداکند باورهایمان به یقین تبدیل شود واو بیاید
ما براین باورهایمان دلخوشیم تا روزی به یقین تبدیل شود
آمین
خبری در راه است ......!
محراب کوفه امشب در موج خون نشسته
یا عرش کبریا را سقف و ستون شکسته
سجاده گشته رنگین از خون سرور دین
یا خاتم النبیین، یا خاتم النبیین
از تیغ کینه امشب فرقی دو نیم گردید
رفت آن یتیم پرور، عالم یتیم گردید
می گذریم از این جاده بی انتهای زندگی
گاه باران می سراید خاطره از رنگ سرخ سیب
گاه می بازد خاطره به طوفان ، ستون محکم پا را
گاه آنقدر غرق هستی که گویی صد سال یک ثانیه
گاه ثانیه سربی ،هر ثانیه هزاران قرن
مسافر اما همیشه در انتها
یک نفر چشم انتظاری است
گوش به زنگ گام های تو
دست هایش فراخ از برای لحظه تنهایی به قدر یک دنیا
همیشه یک حضور در انتهای خستگی باز می خواند تو را
زندگی شاید آن
لحظه ی مسدودیست که
نگاه من در نی نی چشمان تو
خـــود را ویــــران مـــی ســــازد
و در ایــــــــــن حـــــســـــی اســـــت کــه
مــــــــــــن آن را بــــــا ادراک مــــــــــــــاه و
بــــــا دریـــــــافت ستــــــارگــان خـــواهم آمـــیخـــت...!
سایه ی دراز لنگر ساعت روی بیابان بی پایان در نوسان بود
می آمد می رفت...می آمد می رفت....
و من روی شن های روشن بیابان
تصویر خواب کوتاهم را می کشیدم.....
ممنون از اینهم زیبایی که به من هدیه دادید