امروز پای احساسم در گل نا امیدی فرو رفت٬سر را برای لحظه ای به آسمان بلند کردم
نسیم خنکی وزید وباز من تازه شدم......
آه!حسرت گریبان امیدم را چاک کرد!انتظار از بغض فرو خورده داشتم تا صبورانه
ببارد.اما دیشب چه بارانی شد وقتی تردید بی پروا چنگ بر سینه ام می کشید......
ستاره های سربی از آسمان شب به هوای سنگین نفس هایم لبخند میزدند.
چه سودا گرانه به سکوت معتادم٬سربه زانو می نهم تا شک را چشمانم باور نکند!!!!
امروز چه هوای بود وقتی دلم پر کشید برای تو......
خوب مینویسی رفیق ممنون که هستی
نظر لطف شماست.
اگه نوشته ها مال خودتن واقعا با استعدادی. اگرم مال خودت نیستن واقعا با ذوقی. موفق باشی
دوست خوبم سلام
این سیاه خط یا درد های مگوی من است٬انوشته های خودم است