وقتی رخت آرزو هایم در هوای بارانی نبودنت خیس حسرت شد.....
یاد گرفتم :
که چون درخت پیر باغچه ، چشم از آخرین برگ نیز بردارم!!!!
پاییز برای رفتن می شتابد _ و من _
باز صبورانه حجم درد را اندازه میگیرم....
لبخند آه می کشد و دست نوازشگر تردید....
هزار رنگی دردهایم را به رخم میکشد.....
به امید آنکه هزار رنگ دردهایت
در هزاران رنگ بهار حل شود و زیبائیهای تفکراتت را به رخت بکشد
شاد باشید
درود وسلام
ممنون از دعای خیرتان...
درود بر تو پیر فرتوت سرنوشت باز هم بر لوح سرنوشت ما


رقم اندوهی نگاشت مانده گار
درود بر خاطره ی عزیز
آرزومند خاطرات خوش در گذار عمرت دارم
سلام استاد بزرگوار
دل نویس هایم بوی غم دارد و شادی را فقط مهمان لحظه های کوتاه است...
هیچ دردی بدتر از درد بی رنگی نیست
البته درد زرد پاییز هم درد کمی نیست
خدا صبرتان بدهد
درود بانو!
سلام
صبر را صبورانه در انتظارم اما
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود....
این روزهای


حال و هوی هردومان
یکی است
وقتی که باران می گیرد
آسمان و دل من
پیراهن سیاه می پوشد.
رعد و برق
غوغایی اندرونی داریم
اما او
خروشان و پرغرور
من
خاموشم و صبور
هدیه ارزشمندتان بر دیده میگذارم و چون جان دوست میدارم
سلام خاطره جونم
عالی بود.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است.
سلام
فراموش کرده ام که بودن و زیستن میتواند رنگی داشته باشد...
اگر امید به تو نبود ساعت دم و بازدم هایم خواب می ماند...آه!!! آه!!!
ziba bood
مے گویند,پایانـ دنیا
نزدیکــ استــ ــ ـ
امــا
.
.
دنیاے منـ بـا رفتنتــ ــ ـ
خیلے وقتــ ـ ـ استـ ـ ـ
تمامـ ــ ـ شدهـ ــ ـ