گاهی سکوت دست ذهنم را می گیردو با خود میبرد.....
به جایی که صدای نفس هایت را می شنوی....
عالمی خارج ازهیاهو..بدون آدمکهای رنگا رنگ...ساکت و دنج و خلوت..
آنجا که باشی یک دنیا فکر تو را می بلعد...
طوری سوار امواج خیال می شوی که تلنگر بودن تو را غرق می کند..
جزیره ی سکوت جایی است...سرشار از هوای حسرت ها....مثل ابرهای بی برنامه ...
مثل آرامش قبل از طوفان....نه!شاید شبیه هیچکدام نباشد....مثل رویا هایم ....
سرد و یخ زده....
گاهی که اعتمادزده نگاهش می کنم ،آرام میخندد ،طوری که دندان هایش را نبینم....
سر برشانه ی سکوت میگذارم تا فریادم ،برای همیشه نفرینم کند...
اما دلم برای غریبی سکوت شکست....
سکوت
آئینهء مات ِ حنجره است.
وبغض
.....رنگینهء غبار.
شکست ِسکوت
و فریاد
.......خورشید ِ نیم روز
.........در بیکرانه ء صداست.
اینگاه
بغض
.......حنجره و فریاد
.........گم می شوند.
زین پنجه های آهنین
....هر شیشه ای
........همچون
......دو روی سکه
....سیماب ریز
..........می شود.
اما
حکایت ِ سکوت
بغض است
...حنجره و
.....نیمه های شب.
خاطره ی عزیز


نمیدانی که چقدر از این همراهی احساس
به وجد می آیم و سپاس گزار می شوم
ممنون از همدلی هایت نازنی
سلام
من نیز همیشه از اشعار پسندیده ودل نشین شما به وجد می آیم گرامی.
سر بر روی شانه های سکوت که بگذاری باران خواهد بارید
.
.
.
.
دیدی ؟
وقتی سکوت گیسوان بی کلامش را گشود من فقط چون باد نوازشش کردم...
سکوت
بسان مادر پا به ماهی ست
که درد کلمات امانش را بریده
اما هیچوقت
از این آبستن فارغ نمی شود ......... !!
سکوت بیچاره ترحم انگیز شده است
باید بحالش گریست و فریاد و ناله سر داد
زیبا بود
مثل همه زیباگویی های قبلی شما
سلام
سکوت از روز نخست ترحم انگیز بود چون اگر فریاد می شد حتما در گلو خفه می کردندش
از دیده ی نیک بین شمامتشکرم
سلام
خوبین؟
خیلی خیلی زیبا بود و حرف دل
فریادم برای همیشه نفرینم کند . . .
قربانت
سلام
شما هم به نوشته های من عادت کردید و دیگه نمیگین تلخ و غمناک می نویسی
وقتی زیبایی دارد غمگینی اش یر دل می نشیند
) نیز غمگین باشد
خصوصا اگه دل مخاطب ( خودم