قلبم به انجماد نزدیک است....تپش هایم دیگر راز سکوت شقایق را معنا نمی کنند......
آرام خاک آغوش می کشد تمام مرا....و دشت سینه ام پر است از داغ های رنگا رنگ.....
فریب روز ها تخم حسرت را در دلم پروراند.....من سپیدارم ....
خالی از خویش،سرشار از درد،
ریشه هایم آفت خورده ی دستانی بودکه در تکرار روزها، مرا از یاد برد.....
چه گناهکارانه لذت بودن را چشیدم...
چه گناهکارانه لذت بودن را چشیدم
خیلی معنی میدهد
اما من نفهمیدم
زیبا بود مثل همیشه خدا
درود بانو!
میدونم خیلی باهوش هستی فقط یه راهنمایی کوچولو می کنم اگه کلمات رو جابه جا کنی معنی رو راحت می فهمی
سپیدار را شکوهی هست که نه انجماد و نه آفت او را نخواهد کاست ...
سلام . بسیار زیبا بود ... عالی ، مثل همیشه ...
همنشین با نسیم کلامتان پرواز قاصدکهای خیال را تجربه کردم .
دستمریزاد .
آفرین بر این ذهن زیبا آفرین
بیکران باشید.
سلام استاد از لطف بیکرانتان ممنونم..
سپیداری زیستن سنتی بود که رگهای منجمد شده ام را گرم می کرد....
از هدیه ی خیالتان متشکرم....
سلام
سکوت غم انگیز شما از فریاد من بلندتر بود گرامی....
سلام

خوبین؟
خیلی زیبا و غم اگیز ناک بود
چه گناهکارانه لذت بودن را چشیدم
من همینطوری معنیشو فهمیدم
اما اونطوری که به امید عزیز گفتی جا کلماتو عوض کردم هیچی نفهمیدم
بابت لینک هم بسیار ممنونم . لطف کردین .
وبلاگ آلوده هم با لینک زیبای شما آذین شد
قربانت
سلام ممنون از احوال پرسی گرمتون و خوشحال از دوستی با شما..
دوست خوب در مورد اون عبارت مساله ساز باید بگم هر کسی میتونه یه تعبیر ازش بکنه..
شما تازه با دست نوشته های من آشنا شدین یه جور غم نامه نویسی یه تا وبلاگ نویسی
لباس استادی بر قامت گرمک خیلی بلند است
التماسا دیگر نفرمایید بانو!
بانو! با این راهنمای تان دل گرمک را آب کردید

سلام



غمنامه نویسی؟
امیدوارم غلط اندر غلط باشد اینکه گویند از کوزه همان طراود که دراوست
شاد باشی
قربانت