چشمانم برای ماندت بهانه می گیرد...امروز چقدر هوای یادت بادی بود....
تمام خودم را پر کردم از هوای تو...تا تنم بوی خیالت را بگیرد...
دلم مثل همیشه ترک می خورد،از خواستن.....اما ، من با نگاهت جادو شدم.....
ثانیه ها درد انتظار را نمی کاهد و موریانه وار بر ذهنم آوار می شوند......
در آخرین ایستگاه زندگی نشسته ام .مبهوت روزها .....
لای پنجره ی احساسم را
گشودم،پرده ها به رقص در آمدند ،دلم خالی شد
و عطر پیچک همسایه مهمانم .....
چقدر یادت مرا از ازدحام درد می
گیرد
وقتی
که جادوی نگاهت رگ های خشکیده ام را گرم می کند ......
تو زیبا نوشتی اما
من بد جوری افسرده ام
http://hamidhaghi.blogsky.com
سلام
دوست گرامی چرا نا امید زندگی سیر طوفانی دارد عاقبت همه چیز رنگ عادت می گیرد....مثل من که دیگر نمی خواهم بجنگم
سلام عزیزم
ممنون از همدردی سریعت
خواهش میکنم کمترین کاری بود برای یه دوست میشه انجام دادم
سلام عزیز

بسیار زیبا و پر حس بود
وبلاگ زیبایی دارین
ممنون از اینکه حقیر رو لایق دونستین و سر زدین
هر چه از امید به رسیده نیکو بوده و هست
قربانت
سلام
راستش لینکتون کردم
از حضور گرمتان متشکرم
" یا محسن بحق حسن (ع) "
... لذت بردم !!!
...
سلام خواهرم ! حالتون خوبه ؟؟؟
مثل همیشه ، طبعی لطیف
اما فرمودید " رگ های خشکیده ام را گرم می کند ... "
اما رگ خشکیده غیرت من ... که دیگر باد نمیکند ... بس که دستانش را دیدم در دست دیگری
با آرزوی بهترین ها برای شمـــــــــــا
مخلصیم
سلام گرامی از حضور سبزتون متشکرم
شما هم که از جادوی نگاه می گویید بانو!
چه خوب است
در نگاهش انشاله که روزهای خوشی داشته باشید
دوست خوب سلام
منظور به خودم نبود .اگر از خود مینوشتم چون یه حس درونی بود، خوب از اب در می امد اما یک نوع شستن نگاه است به نوشتن ....مرا وادار کرد در مورد جادو ی نگاه بنویسم
ممنون از حضور دلسوزانه...
کاش میتوانستم
انصراف دهم از
بوی خیالش ...........
وقتی خیال چون باد می وزد چه عاجزانه تسلیم می شوم.....
ماه بالای سر آبادی است
اهل آبادی در خواب
روی این مهتابی خشت غربت را می بویم
باغ همسایه چراغش روشن
من چراغم خاموش
ماه تابیده به بشقاب خیار به لب کوزه آب
غوک ها می خوانند
مرغ حق هم گاهی
کوه نزدیک من است : پشت افراها سنجد ها
وبیابان پیداست
سنگ ها پیدا نیست گلچه ها پیدا نیست
سایه هایی از دور مثل تنهایی آب مثل آواز خدا پیداست
نیمه شب باید باشد
دب کبر آن است : دو وجب بالاتر از بام
آسمان آبی نیست روز آبی بود
یاد من باشد هر چه پروانه که می افتد در آب زود از آب درآرم
یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد
یاد من باشد فردا لب جوی حوله ام را هم با چوبه بشویم
یادمن باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهایی است
سهراب سپهری
مثل همیشه با هدیه ای زیبا مرا غافل گیر کردی مهربان