از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از یه جایی به بعد …

از یه جایی به بعد …

به همه چیز و همه کس بی اعتنا می شی

دیگه نه از کسی می رنجی نه به عشق کسی دل میبندی.

از یه جایی به بعد …

 مرض چک کردن موبایل ات خوب می شه ،حتی یادت میره گوشی داری.

دیگه دلشوره نداری که موبایل تو جا بذاری یا اس ام اسی بی جواب بمونه .

از یه جایی به بعد …

دیگه دوست نداری هیچکس رو به خلوت خودت راه بــِـدی حتی اگه

تنهایی کلافه ات کرده باشه .

از یه جایی به بعد …

 باور می کنی کسی برای تنها نموندنِ تو نمیاد ،

اگه کسی میاد برای تنها نبودنِ خودشه .

از یه جایی به بعد …
 
وقتی کسی بهت می گه دوستت داره ، لبخند می زنی و ازش فاصله می گیری .

از یه جایی به بعد …

دیگه گریه نمی کنی،فقط بغض همیشگی هست که بهش عادت میکنی.

از یه جایی به بعد …

هر روز دلت برای یه آغوش امن تنگ می شه ،اما به هیچ آغوشی فکر نمیکنی.

از یه جایی به بعد …

دیگه حرفی برای گفتن نداری، ساکت بودن رو به خیلی حرفها ترجیح میدی.

از یه جایی به بعد …

 فقط یک حس داری، حس بی تفاوتی .

نه از دوست داشته شدن خوشحال می شی …

 نه دوست داشته نشدن ناراحتت می کنه .

از یه جایی به بعد …

 توی هیجان انگیزترین لحظه ها هم فقط نگاه می کنی و سکوت .

از یه جایی به بعد …

فقط عشق خدا رو باور داری ، اینم یعنی تنهایی مفرط...



پ. ن : برگفته شده از یک نوشته

نظرات 19 + ارسال نظر
دونده پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:01 ب.ظ

سلام

میفهمم.... نسبت به عالم و آدم بی تفاوت می شی. دیگه هیچی به اشتیاقت نمیاره...دیگه چه فرقی می کنه که روزه یا شب؟!...

اما سکانس قبل از این، تو بودی و کلی تلاش برای رسیدن؛ برای تغییر؛ برای آرزوها و چیزهای خوب دست یافتنی....
دست و پا می زنی...
تلاش می کنی...
خودتو به اب و اتیش می زنی...
و
وقتی که علارغم این همه خواستن ، بهش نمی رسی،میشه این سکانس: سکانس بی تفاوتی....

و چه سکانس زجرآوریه!
و تموم نشدنی... :((

سلام دوست خوبم.
بودن تو این شرایط هرلحظه اش زجرآوره اما چاره ای نداری جز این که طاقت بیاری....خیلی سخته بودن در؛ ازیه جایی به بعد.....خیلی سخته

خیال پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ب.ظ http://royayekhiyali.blogsky.com

سخته رسیدن از یه جایی به بعد...

حس بی احساسی زجراورترین احساسهاست

افسانه جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:28 ب.ظ http://gtale.blogsky.com

سلام خاطره جون

در میدان زندگی می توان

با وجود تمام دردها،

سختیها و نقص ها

قهرمان بود.

سلام عزیزم
از یه جایی به بعد دیگه دوس نداری چیزی خوب بشه
دلت میخواد همه چیز تموم بشه

سارا جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:50 ب.ظ

همین جاهاست که میگن "آب از سرم گذشته"

همین طوره عزیزم.

سارا جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:52 ب.ظ

شب که بیاید
این نامه هم تمام می شود
و من به عکس کودکی ام که روی تاقچه پیرتر شده
نگاه خواهم کرد
و به یاد خواهم آورد
که هیچ کس با ما نگفت
پنجره
جا پای رهگذران را از یاد می برد
وآسمان کفاف این همه تنهایی رانمی دهد
کاش به ما کسی گفته بود که ماه
پشت درهای بسته می میرد
مرگ می آید
و فردا دنباله ی خواب دیشب است

گراناز موسوی

فرح شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ق.ظ http://farahbano.blogsky.com

سلام خاطره جان
این حس بی تفاوتی خیلی حال عجیبیه
یه جورایی هم آرامش میاره و هم یه حالت خنثی شدن.

سلام عزیزم
حس خوبیه دیگه چیزی برات مهم نیست

هدی شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:34 ب.ظ http://aftabgardantarin.blogfa.com

بارها گفته ام و بار دگر می گویم
که من دلشده این ره نه به خود می پویم
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند
انچه استاد ازل گفت بگو می گویم
خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است
می سرایم به شب و وقت سحر می مویم ...

محسن یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:36 ق.ظ

سلام
نیازی نیست نظر منو بذارید اما...
یه چند تا نکته بعنوان یه داداش کوچیکتر عرض میکنم امیدوارم مفید باشه:
منتهی قبلش عرض کنم که اصلا دوست ندارم فضای نوستالژیک و سرشار از زیبایی های ادبی و نبوغ شاعرانه وبلاگ شما رو به هم بزنم:
1. باعث خوشبختیه که میون این همه وبلاگ چرت و پرت، تو اکثر پست های وبلاگ شما ردپای خدا لابلای قلم زدنتون کاملا محسوسه؛
2. ذوق و قریحه ی شما در پرورش مطالب و مفاهیم انسانی فوق العاده است؛
3. اما اینو هم در نظر داشته باشین که از امیر سخن(ع) نقل شده که "بزرگترین گناه نا امیدی است"
و من احساس می کنم پست "از یه جایی به بعد" کاملا به معنی نا امیدیه؛
4. باور بفرمایید بنده هم در یه چنین موقعیتی قرار گرفتم البته فکر نمیکنم مثل شما بوده؛ اما در همین حد بگم که در حد خودم درک میکنم که این وضعیت چقدر تلخه!
5. درباره ناامیدی در حد فهم خودم با یه مثال عرض میکنم که:
تا حالا یه عنکبوت رو دیدید که چطوری تار می تنه و اون گوشه کمین میکنه تا یه زنبور عسل بیاد و گیر کنه توی تارش؟
وقتی زنبور تفلکی گیر افتاد شروع میکنه به تقلا کردن و در همین حین کاملا تار به دور بدنش محیط میشه و عنکبوت سرمیرسه و مرحله آخر طعمه شدن زنبور حیوونکی رو اجرا میکنه؛
عنکبوت زهر خودشو خالی میکنه به تن زنبور و برمیگرده سرجاش منتظر می مونه که کار زنبور به آخر برسه
ببخشید روده درازی کردم!!!
قصه ما آدما و ابلیس هم یه جورایی همین جوریه! (البته نه کاملا)
گاهی وقتا یه اتفاقایی تو زندگیمون می افته که بعدش نا امید میشیم!
اما غافل از اینکه این نا امیدی زهر فلج کننده ابلیسه که درون قلب ما تزریق میشه و تموم ارتباطات مارو با شبکه ی حب و بغض پیرامونمون قطع می کنه!
و تفاوتمونم با زنبور قصه اینه که خدا بعد از هر اتفاق و امتحانی هنوز برای جبران خسارت هایی که بهمون رسیده و برگشت ما راه رو باز گذاشته...
اگه نتونستم منظورمو برسونم منو ببخشید
خواهش میکنم در این باره یه کم بیشتر عمیق بشید....
بازم از اینکه سرتو رو درد آوردم عذرخواهی میکنم

سلام
دوست خوب همیشه ایراد های آدم رو میگیه و برای بهتر شدن کارهاش بهترین راهکار رو نشون میده و شما برای من سنگ تموم گذاشتید.
نا امیدی درد بزرگیه بی هدف زندگی کردن هم همین طور. ایمان داشتن به خدایی که تمام دردهاتو میبینه و برات نسخه ی صبر میپیچه همین طور ...

من الان تو همین نقطه ایستاده ام رو به روی خدا و فقط بهش میگم صبری که بهم دادی تموم شده

خوشحال میشدم اگه میدونستم شما از کدوم وبلاگ هستید که با دقت تمام کارهای منو خوندید و این همه برا دست نوشته هام وقت گذاشتید.
از نقدتون بسیار سپاس گزارم

محسن دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:28 ق.ظ

سلام مجدد
اینکه از کدوم وبلاگم رو خواهشا بذارید فعلا مسکوت بمونه!
اما یه عرض مختصر بابت پاسخ بزرگوارنه ای که به عرایض بنده دادید داشتم:
اولش اینو عرض کنم که لحن شما در پاسخ به من نشاندهنده روح و شخصیت والای سرکارعالی هستش:
ااااِممممممم......ممممم
اجازه بدید برداشتمو از خدایی که توی جوابتون بود عرض کنم:
یه خدایی که از دستش کاری برنمیاد (نعوذ بالله) ینی صبر دیگه نداره که بهت بده!!؛
یا یه خدایی که میخواد حالتو بگیره، ینی داره ولی همین جوری واسه اینکه اشکتو در بیاره بهت نمیده!!!؛
یا شایدم یه خدایی که مث یه معلم خشن، سخت گیره!!!!
شایدم یه چیزی نزدیک به اینا...شایدم دور از اینا...
ولی باور کنید این طوری نیست!
خدا تو قرآن هم اشاره کرده که:
"ویدع الانسان بالشر دعاءه بالخیر و کان الانسان عجولا"
"انسان (بر اثر شتابزدگی) بدی ها را طلب می کند آنگونه که نیکی ها را می طلبد"- سوره اسراء آیه 11
لطفا عجله نکنید!! شاید به نظر شما خوب یعنی از این وضعیت خارج شدن اما شاید کمی تنهایی یا نمیدونم! همین وضعیت تلخ و سردی که الآن دارید برای این روزای زندگیتون بهتر از بودن توی یه شرایط دیگه هست!
مطمئن باشید خدا به هیشکی ظلم نمی کنه
اما ظالما و ظلمت ها و ظلم رو از آدم دور میکنه!
تو آیه 216 سوره بقره میگه:
".... و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا و شرلکم و الله یعلم و انتم لا تعلمون"
"....چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید درصورتی که خیر شما در آن است؛ و حال آنکه چیزی را دوست داشته باشید و شر شما در آن است، و خدا می داند و شما نمی دانید"
امیدوارم خسته تون نکرده باشم!
باور کنید قصد موعظه نداشتم؛
فقط احساس کردم شمام توی گذشته یه چیزایی رو مث من جا گذاشتید مثل "امید به همه چیز از یه جایی به بعد" ...
این مراحل رو همون طور که عرض کردم بنده هم پشت سر گذاشتم! البته متوجه این قضیه هستم که هیشکی نمیتونه به طور کامل کسی رو درک کنه! اما...
من به این همه استعداد و ذوق لطیف و روح بلند و با نهایت تأسف اندکی خسته احساس دین کردم؛ زبونم قاصره از ابراز صحیح و صریح منظورم؛ امیدوارم منوببخشید...
باور کنید از اینجا به بعد زندگی قشنگتر میشه؛ قسم میخورم اگه این مرحله رو پشت سر بذارید خدا با یه دسته گل و یه گروه از فرشته هاش ایستاده برای استقبال از شما؛ برای هرچه بهتر و شدید تر و عزیزتر و مهربون تر و بی نهایت تر بودن و شدن....
اینو به خاطرداشته باشید که:
"همیشه تاریکترین لحظات شب نزدیک ترین لحظات به پگاه است."
سربلندی ات سربلند...

باز هم سلام
دیدم نسبت به خدا دید عاشقیه که لذت میبره از معشوقش
از حرفای که بوی ناشکری میده، خدای که من میپرستمش برداشتش رو میزار رو یه گله گذاری بنده و خدایی...
نیازی به بودنم نداره ومنم که سرتا پا احتیاج ...خدایم معلم مهربانی است که داره به سختی به ذهن کودنم چیز یاد میده ومیخواد با نمره ی خوب قبولم کنه اما من همچنان با نادانی نمره هام تو درساش چنگی به دل نمیزنه...
گله کردم از خدا که کاسه صبرم تموم شده ....همین!! یه کم دیگه برام بریزه
از این که برام وقت میزارید ممنونم اما آدما گاهی با زبون خودشون با خدا حرف میزنن و با اعتقادی که نسبت بهش دارن. خدا حرفشون رو خوب میفهمه و برای دردشون حتما چاره ای میزاره....دیگه امیدی به بهبودی زخم هام ندارم . فقط از خدا میخوام زخم تازه ای به دلم نذاره

a دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:58 ق.ظ http://didareashena.blogsky.com

خدایا

تو کی نبودی که بودنت دلیل بخواهد؟

تو کی غایب بوده ای که حضورت نشانه بخواهد؟

تو کی پنهان بوده ای که ظهورت محتاج آیه باشد؟

کور باد چشمی که تو را ناظر خویش نبیند

کور باد نگاهی که دیده بانی نگاه تو را درنیابد

بسته باد پنجره ای که رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.

و زیانکار باد سودای بنده ای که از عشق تو نصیب ندارد.

خدای من

مرا از سیطره ی ذلت بار نفس نجات ده

و پیش ازآنکه خاک گور بر اندامم بنشیند از شک وشرک رهایی ام بخش...

محسن دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:29 ق.ظ

سلام
عذر میخوام که ناراحتتون کردم! جوابتون نشون میده که فوق العاده خویشتن داری کردید و با گزافه گویی های من با نهایت بزرگواری برخورد کردید
بنده قصدی نداشتم از اینکه بخوام خدای پاسخ شما به comment اولم رو تشریح کنم!
منظورم این بود که فقط ازش میشه این طوری برداشت کرد (باتوجه به قواعد هرمنوتیک!) اگه باعث شدم شما لحظه ای با خودتون این فکر رو بکنید که بنده قصد جسارت داشتم، واقعا از سوءتفاهم پیش اومده عذر میخوام!
بهتره بیش از این ادامه ندم؛
من که کسی نیستم، اما بهرحال مطالب وبلاگتون نشون دهنده ی توانایی ماورایی شما برای برخورد با مسائل هستش:
احساسم بر اینه که شما توانایی مقابله با هر موقعیتی رو دارید؛ و اینو هم از روی توهم یا خدایی نکرده گستاخی و لجبازی نمیگم!
واینو هم یادآوری کنم که پروردگار عشق، توی آیه 7 سوره طلاق آورده که:
"...لا یکلف الله نفسا الا ما ءاتاها سیجعل الله بعد عسر یسرا"
"خداوند هیچ کس را جز به مقدار توانایی که به او داده تکلیف نمی کند؛ خداوند به زودی بعد از سختی ها آسانی قرار می دهد"
اگه اتفاقی هم افتاده بازم میتونی از این سیاه چاله بیای بیرون، چون به خدا ایمان داری؛ این تو نوشته هاتون کاملا هویداست.
مدتی که به ولاگتون سرمی زنم، دیدم واقعا موحدگونه، ارزشمند و اثربخش می نویسید؛ به کارتون ادامه بدید اما...
نباید اجازه بدید این جادوی قلم شما ابزاری بشه برای دامن زدن به احساسات دوری که دیگه برگشتن بهشون ممکن نیست!
مقاومت کن
بازم تکرار میکنم:
"همیشه تاریکترین لحظات شب نزدیک ترین لحظات به پگاه است."
آرزویت را آرزومندم...

سلام دوست بزرگوار من
من با کمال دقت کامنت های شما رو خوندم . وفقط سعی کردم با احترام به نظر شما از نظر خودم دفاع کنم و اگه در گفتار من بی ادبی یا بی احترامی بهتون شده واقعا عذر میخوام.
هرگز قصدم این نبود که با لجبازی نظر خودم رو به کسی تحمیل کنم یا در مورد نوشته هاتون فکر نکنم.
از این که وقتی گذاشتید و با دقت و حوصله نوشته های منو خوندید سپاس گزارم و از خدا براتون سلامتی میخوام و امیدوارم هرگز به نقطه ی از یه جایی به بعد نرسید....
اما خوشحالیم به این که تو این اخرین نقطه ای که هستم تنها سایه ای که برسرم هست سایه ی حضرت دوسته و همین منو بس..

افسانه دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:44 ب.ظ

سلام خاطره ی عزیزم

حق چو دید آن نور مطلق در حضور
آفرید از نور او صد بحر نور

آفرینش را جز او مقصود نیست
پاک دامن تر زاو موجود نیست

میلاد نبی اکرم بر شما و خانواده ی محترمتون مبارک . .

سلام بانوی همیشه مهربان
میلاد رسول رحمت بر شما و خانواده یبزرگوارتون تبریک و شادباش

رها سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:23 ب.ظ http://mohadeseh78.blogfa.com

خوب کردی سر زدی عسیسم
آپت فوق العاده بود

سلام جیگرم...قربون عزیز دلم برم

a چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:17 ق.ظ http://didareashena.blogsky.com

سلام
قلمتون ستودنی ست
روان و سرشار از احساس
موفق باشی

سلام. لطف میکنید که سر میزنید

الهام پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:36 ب.ظ http://elham7709.blogsky.com/

می فهمم دردتو خاطره.
این حس معلق بودن
و بی پروا پشت کردن به همه ی وابستگی هایی که روزی در تارو پودمون ریشه کرده بودن.
همین که می شه نسبت بهشون بی تفاوت بود یعنی تولد یک پروانه
و ظهور نوری برای فرداهای تاریک.
غمگین نباش و وابستگی های پوچ رو خط بزن.
به جز اونی که جاودانه خواهد بود هر چند الان جاش توی قلبته تا ابد.

سلام
دردم را همه میخوانند و همدردیم میکنند و جز انکس که باید باشد و نیست...از مهربانی که برام کردید ممنونم عزیزم

مرتضی پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:48 ب.ظ http://fable


شمعی کشید بر سنگ فرش باغچه

به شوق سوختنش پروانه شــــــدم

کلبه ای کشید بر ســـــاحل خیالش

به ذوق آمدنش بی خانه شــــــــدم


مرتضی پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:55 ب.ظ http://fable

دلتنگ مباش ، شب تار ســـــحر خواهد شد

بر ملک سبا ، مرغـــــــی شانه بسر خواهد شد

آن قطره ی اشکی که چکید از دیـــــــــــده گریان

از آتش سودای تو گهــــــــــــــــــــر خواهد شد

گیرم که تو را صبر نمانده ،زین غم هجـــــــــــران

کلبه احزان ،بار دگر پر از شور و شرر خواهد شد

سلام
هدیه ای ارزشمند از دوستی ارزشمند همیشه عزیزه .ممنونم که سر میزنید

افسونگر دلها شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:13 ق.ظ http://abomouod.blogsky.com

سلام . خوبی شما ؟

سرم دیگر ز فکر عشق خالی است

دلم همسایه ی قطب شمالی است

برون کردم ز سینه خاطرش را

گمانم نوبت آسوده حالی است ....

ح

سلام بزرگوار...از شعر زیباتون بسیار ممنونم

سارا یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:30 ب.ظ

خوبی بانو ؟

سلام نازنینم.....فقط هستم همین...لبخندهایم نیز بوی درد میدهد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد