از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

احساس آب برده

بیا دیوار بکشیم


خسته ام از این بودن هایت....


که نابودم میکند غصه ی درد دار انتظارت....


من باشم این سوی دیوار


                                       تنها بایادت

و تو باش

                     

باخنده هایی که هر لحظه دلم را آب میکند....


فقط!!!


فقط گاهی سرک بکش و ببین که دلم را آب نبرده باشد....

نظرات 12 + ارسال نظر
آرشید جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:11 ق.ظ http://arshid.blogsky.com/

سلام
بی نهایت دلکش و زیبا ...
به وجد می آید احساس نگاهی شاعرانه از ترنم این اثر ماندگار
بی نهایت سپاسگزارم .

سلام
ممنونم که زیبا میبینید..خوشحالم به بودنتان

سارا جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:59 ب.ظ

دردم آمد ...
همین

سلام نازنینم
ببخش که پر تکرار از درد مینویسم

سارا جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:01 ب.ظ

چایت را بنوش
نگران فردا نباش
از گندمزار من و تو
مشتی کاه می ماند برای بادها

نیما یوشیج

فرح جمعه 29 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:27 ب.ظ http://farahbano.blogsky.com

به ارتفاع ابدیت دوستت دارم
حتی اگر به رسم پرهیزگاری های صوفیانه
از لذت گفتنش امتناع کنم...

مرتضی شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:27 ب.ظ

گاهی سرک بکش ،

بر سیلاب دیدگانم

شاید دلم را آب برده باشد

از زخم کهنه ای ،

شاید شبی

جام هلاهل خورده باشد

سلام

بسیار موزون و لطیف بود

واژه ها رام دست های تو هستند

لحظه ها در انتظار دیدار تو هستند



سلام دوست خوبم0از هدیه ی ارزشمندتان ممنونم

دونده شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:36 ب.ظ

چه تعبیر قشنگی داشت
شعری که غم بود ولی از خوندنش لذت می بردی. یه لذت مبهم...
مخصوصا آخرش خیلی دلکش بود:

"باخنده هایی که هر لحظه دلم را آب میکند....

فقط!!!

فقط گاهی سرک بکش و ببین که دلم را آب نبرده باشد...."

سلام
نظر لطفتون همیشه سپاس گزارم

الهام شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:48 ب.ظ http://elham7709.blogsky.com/

همین که عطر تنش در هوا پیچیده
همین که نغمه ی عاشقانه ای برای دلتنگی هایم می خواند
مرا بس است خندیدن...

هدی شنبه 30 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:22 ب.ظ http://aftabgardantarin.blogfa.com

گرچه از فاصله ی ماه ز من دورتری
/ ولی انگاه همین جا و همین دور و بری
/ ماه می تابد و انگار تویی می خندی
/ باد می آید و انگار تویی می گذری .

مسافر یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:28 ب.ظ

سلام
قالب نو مبارک , مشکی که رنگ عشقه نه؟


بیا ، بیا از پشت خشت های بی تاب دیوار های خانه اش سرک بکشیم؛ صدای گریه های مخفی مادر می آید، صدای نفس های بریده ی پدر، صدای سکوت سوزناک بغض های خواهر اما، ...
من و تو هنوز در سوگ خود نشسته ایم و در انتظار یک حادثه
حادثه ای که قبیله را از یک نفر بودن خارج کند و همخونی معنی خود را پیدا کند

سلام
دیر است که سیاه پوش حسرت هایی هستم که در سینه مخفی میکنم

افسانه دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:50 ب.ظ http://gtale.blogsky.com

سلام خاطره ی عزیزم

خیـلـے از یخ ڪردن هآے مآ

از سرمآ نیستـ

لحـن بعضــے ـهآ روے زمستون رو ڪمـ ڪرده …

سلام عزیزم
ممنونم از لطفتون

فریناز دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:23 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

فقط گاهی سرک بکش...

چقد پره درد بود...

سلام خاطره ی عزیز

سلام مهربانم...
به همین بودن اندک نیز قانع هستم..کاش فقط گاهی سرک میکشید

سارا چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:51 ب.ظ

سلام بانو

راحت باش ؛ بنویس

بغض هایت را رها کن
قند می شوم برایت

سلام نازنینم
اگر اینجا ازبغض هایم نمینوشتم حتما دیوانه میشدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد