از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

خاطرات

کهنه سوار خاطرات


آرام جولان بده در دشت تنهاییت.....


گردو خاکش به چشم خودت می رود!!!


و پاسوز اشک هایی می شوی که تشنگی


                                                      خیالت را سیراب نمیکند.......

نظرات 15 + ارسال نظر
مسافر چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:53 ب.ظ

غمم کوچک نیست شهرزاد قصه گو

که با نیمه شبی خوابم کنی هزار و یک شبت را

وقتی تمام می کنی

دلم برای صدای گرفته ات می سوزد

که چشم روی هم می گذارم و نمی دانم چقدر دلت می سوزد

وقتی اشکهای آتشینم را در روشنایی سپیده می بینی...

گاهی دردها کهنه از این حرفهاست که زبان باز کنی و فریاد نزنی....
گاهی ازحجم بیکسی لال میشوی عزیز

یک بحرینی چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:03 ب.ظ

سلام خانم خاطره
دلم گرفت از نوشته تان؛
یک بحرینی هستم که در دانشگاه تهران فلسفه میخوانم
یادم به خاله ی عزیزم که در بحرین پزشک بود افتاد
خیلی دلم برایش تنگ شد...

سلام
خوشحالم از اشنایتون.

آرشید پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:47 ق.ظ http://arshid.blogsky.com/

سلام و درود بیکران

قطعه ناب و زیبایی بود
مانند سایر آثارتان ...

مدتی بود برای دیدن اثر جدید‌ی از شما لحظه شماری می کردم.
بسیار سپاسگزارم

سلام دوست مهربانم
همیشه لطف شما بر من زیاد است و نوشته های ناقصم به دیده ی شما زیبا میآید..کاش میدانستید چقدر دلم میخواهد برایتان از زیبایی کارهایتان بنویسم و همچنان درهای بسته را قفل زده اید

یکی بود یکی نبود پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:14 ق.ظ http://yekiboodyekinabood.loxblog.com

هنوز هم دلم تنگ می شود
برای محض حرف زدنت
و برای تکیه کلامهایت
که نمی دانستی
فقط کلام تو نبود
من هم به آنها …
تکیه داده بودم!

فرح پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:51 ب.ظ http://farahbano.blogsky.com

میگفتند:
سختیها نمک زندگیست
اما چرا کسی نفهمید
" نمک " برای من که خاطرات کهنه ام زخمی است
شور نیست...
مزه درد میدهد...

هدی پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:48 ب.ظ http://aftabgardantarin.blogfa.com

بازی تمام ! باختم این هفت دست را
راهی نمانده تا نپذیرم شکست را
فکرت چهار ناخن من را جویده و
دارد شروع می کند انگشت شَست را ...
هر کس که دیده است تو را درک می کند ـ
حال و هوای ویژه ی یک بت پرست را
هرگز ـ نه چشمهای تو ! ـ یادم نمی رود
روزی که خنده هات به قلبم نشست را
روزی که دور بودی و امشب که دورتر
امشب که در نگاهم طعم ِ شکست را ...
من دیگر از فراز و فرود ِ جهان پُرم
دیگر نمی خورم غم ِ بالا و پَست را
گیلان شراب خورده و دارد تلو تلو ...
ایندفعه ترک می کنم این شهر ِ مست را
صالح دروند

دونده پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 ب.ظ

سلام

چه زیبا می نویسی خاطره جان

واقعا احساس خوبی بهم دست می ده وقتی نوشته هایت را می خوانم

سلامت و شاد باشی

از حضور زیبا و کامنت های فوق العاده ات تشکر می کنم

سلام. ممنونم که مهربان نگاهم میکنی و غم نامه نویسی هایم برایت زیبا میآید

مهدی جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:55 ق.ظ http://toosiscia.blogsky.com

سلام مطالبتون رو مطالعه کردم جالب بود ..به من سر بزن اگه قابل بود لینکم کنید ..متشکرم

سلام .خوشحالم که مطالبم نظرتون رو جلب کرده. حتما سر میزنم

افسانه جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:44 ق.ظ http://gtale.blogsky.com

سلام خاطره ی عزیزم

از روی کینــه نیــست ؛

اگــر خنجــر بــه سینــه ات می زننــد !

ایـن مردمــــان تنـــها بــه شــرط چاقـــو ،

دل مـــی برند ... !!!

خوبی خاطره ی عزیزم؟

سلام بانوی همیشه مهربان
نمیدانم خوبی را چه بگویم ؟؟!!فعلا بودت پر تکرار را تکرارمیکنم مثل همیشه البته با دردی بزرگتر وآن نبودن مادر...

افسانه جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:46 ق.ظ


یکی بیاد

دست این خاطره ها را بگیره ببره گردش...

کلافه کرده اند مرا،

بسکه نق می زند به جانم...!

آرشید شنبه 23 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:47 ب.ظ http://arshid.blogsky.com/

سلام و درود
دوست گرامی و ارجمند
از پاسخی که به کامنت حقیر دادید بسیار سپاسگزارم ...
از اینکه مدتیست نظرات دوستان ... بویژه حضرتعالی را از دست داده ام بسیار احساس خسارت می کنم ...
همیشه مدیون و مرهون لطف و کرامتتان هستم
و امید دارم به زودی روال عادی را سر بگیرم و از فیض نظرات ارزشمند شما بهره مند شوم ... فعلا خوشحال و شاکرم به اینکه از آثار خوبتان استفاده می کنم و می آموزم .
مهر و لطفتان پاینده
شاد و پیروز باشید

سلام دوست بزرگوار
بسیار خرسندم که راه ارتباطی با خودتون رو برامون هموار کردید.بودتان را سپاس

سارا شنبه 23 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:28 ب.ظ

مامانم همیشه بهم میگفت تو روح ِ منی
الان شما روح ِ مادرتی ؛ نذار روح مادرت بیشتر از این پژمرده شه
دنیا دنیا آرامش برای روح مادرت

سلام خانمی
از ابراز همدردیت ممنونم. مادرم رفت و احساس میکنم کسی به اندازه ی مادرم منو دوست نخواهد داشت...خداوند مادر مهربونت رو برات نگه داره

مرتضی دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:28 ب.ظ

توسن خیالم بر کمند زلف نگاری گرفتار شده

دور چو می شود ، بر گردنم حلقه دار شده

میراثم از این چرخ بازیگر صد رنگ چرا ؟

...

سلام

مانا و نویسا باشی

سلام .
مهرتان راسپاس

دونده سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ق.ظ

سلام
شبتون بخیر خاطره جان

از حضور زیبایت در وبلاگم سپاسگزارم دوست من

حالتون چطوره؟
خدا مادر را رحمت کند که مایه رحمت و ارامش بود...

سلام دوست خوبم
داغ بزرگی رو دارم که درمانی براش ندارم . ممنونم عزیزو ازخدا برات بهترین ها رو میخوام

الهام سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:49 ب.ظ http://elham7709.blogsky.com/

دردها بهانه اند
بهانه ی من برای رسیدن به باران
همان زلال بی منت
که مرا می شوید و می خواند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد