هجاهای شعر م با ضربه های سنگین آوار شد......
دلم به یکبار ه با آخرین درد کاری، قد خم کرد...
دیشب بغض فرو خورده ام بارانی شد ، وقتی بالشم خیس حسرت بود....
چه گناه درد ناکی بود ماندن به یاد کسی که به یادت نمی آورد.....
از کجا خبر داریشاید عمریست به یادت چشمی بر هم نگذاشته استکی از دل کی خبر دارد؟!1
به او نگاه می کنم ... کسی که بهارم را خزان کرده ... بغض فرو خورده ام راه گلویم را بسته ... فریادهای بی صدا همیشگی ترین گواه روح و جسم خسته ام ...
تندیس می کنمتنفست را بی واهمههمچو سیگار می کشم در خودمتا آغوش ریه اماز تو پر شود(کوروش)
کلامت چون چشمان پر از انتظار آن دخترک معصوم ، تر و تازه است . . .
گفتم حکایت ما عشق و وفاست یاراتقدیم دارمت جانپنهان نه آشکاراناقابلی دلی هستمعذور دار مارا
چند روزی بود که بخاطرات سر نمی زدم می دونی چرا ؟چون من هم مثل تو بیاد کسیم که او از ذهن من بیرون نمی رود.
ای رفته زدل رفته زبر رفته زخاطر برمن منگر تاب نگاه تو ندارمبرمن منگر زانکه بجز تلخی اندوه در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارمای رفته زدل راست بگو بهر چه امشب با خاطرهاآمدهای باز بوسیمگر آمده ای در پی آن دلبر دلخواه من او نیم او مرده و من سایه ی اویم
از کجا خبر داری
شاید عمریست به یادت چشمی بر هم نگذاشته است
کی از دل کی خبر دارد؟!1
به او نگاه می کنم ...
کسی که بهارم را خزان کرده ...
بغض فرو خورده ام راه گلویم را بسته ...
فریادهای بی صدا همیشگی ترین گواه روح و جسم خسته ام ...
تندیس می کنمت
نفست را
بی واهمه
همچو سیگار می کشم
در خودم
تا آغوش ریه ام
از تو پر شود
(کوروش)
کلامت چون چشمان پر از انتظار آن دخترک معصوم ، تر و تازه است . . .
گفتم حکایت ما
عشق و وفاست یارا
تقدیم دارمت جان
پنهان نه آشکارا
ناقابلی دلی هست
معذور دار مارا
چند روزی بود که بخاطرات سر نمی زدم می دونی چرا ؟
چون من هم مثل تو بیاد کسیم که او از ذهن من بیرون نمی رود.
ای رفته زدل رفته زبر رفته زخاطر برمن منگر تاب نگاه تو ندارم
برمن منگر زانکه بجز تلخی اندوه در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته زدل راست بگو بهر چه امشب با خاطرهاآمدهای باز بوسیم
گر آمده ای در پی آن دلبر دلخواه من او نیم او مرده و من سایه ی اویم