خیالت بغض کرده و سر بر دیوار تنهایی دارد....و من تمام یادت را در آغوش میکشم تا عطر خیالت
از ذهنم نپرد....سر بر شانه های رویا هایم می گذارم و سیر نگاهت می کنم...چقدر عکس نگاهت
در چشمانم تما شایست....
خاطراتم سفید مو شد ؛و در عطش شنیدن صدایت ماند.....
اینجا کسی شبیه تو نبود تا قاب غبار گرفته ی دلم را پاک کند.....
اما انگار فراموشی پیری به سراغم آمده که جز تو چیزی در خاطرم نمی ماند......
دیوار تنهایی بلندتر از این حرفهاست
سلام خاطره
سلام مهربان...
دیوار هم اگر بکشد باز پایداری میکنم ....هنوز امیدی هست.....نه شاید سراب است که مرا میفریبد...
هیچکس تو زندگی نمیتونه جای کسه دیگه ای رو بگیره و همیشه اونی که بیشتر لطف داشته به یاد آدم میمونه
و معمولا کسانی که کمتر عاشق هستند حرف برای گفتن بیشتر داره ولی کسی که عاشق تره با یاد طرف زندگی خواهد کرد
با این نظر موافقم....که انها که عاشق ترند بیشتر حسرت میکشند...
حسادت میکنم به پر کاری شما
اما توان رسیدن به گرد پای شما را ندارم
من نیز حسادت میکنم به این که رد شما در هر جایی باشد و در وبلاگ من کمرنگ.....
سلام خاطره جون
دلنوشته ی زیبایی بود
امان از این خاطره ها که تلخ وشیرینش هم فراموشی نمی طلبد.
کهنه زخم خاطراتت سینه ام راچاک کرد
پیکر بی جان دل را در کناری خاک کرد
سوز دل راگر چه آب فرقتت بر باد داد.
لیک چون یعقوب ما راشهره افلاک کرد
سلام یار صمیمی...
ممنون از شما...خاطرات دست از سر من بر نمیدارد ....باور کنید ....
می خواهم تو را از خیالم بیرون بکشم و محکم در اغوشم بفشارم
سلام
کلامی ندارم وقتی حجت تمام میکنید...
بعد از سالها نیست
انگار که همین دیروز بود
زمان زود می گذرد
هر از گاهی همان جاییم که بودیم روز اول
سلام...
زمان زود نمیگذرد.....انچه جان کند دلم عمر حسابش کردم...
از خیال های خامی که به خوردم داد
هنوز دل درد دارم
آپ نکردی بانو
درس بچه اجازه نمیده
سلام وب زیبای دارید
خوشحال میشم بهم سر بزنی
سلام دوست داشتم سر به وبلاگتون بزنم اما ادرس رو اشتباه دادین
میشه در مورد حال و روزتون بیشتر توضیح بدین
راستش زنده مانی میکنم....نه زندگی....