پنجره ی دود زده ی دلم را گشودم،تا خیالت احساسم رانوازش کند.
آشنا بودنگاهت، وقتی طعم دیدار را چشیدم......مثل هوس چیدن سیب از باغچه ی
همسایه.....یابوی عید از لا به لای شمعدانی ها....
شاید بوی بهار آمده بود،که شاخه های امیدم جوانه کردند....
زیر باران نگاهت هوای مه آلود قلبم صاف شد...به یکباره سینه ام پر شد از هوای
بودنت...
وقتی نبض دستت را گرفتم ضربانش بوی ماندن می داد....
حالا ؛کودکانه بهانه می گیرم تا نگاه گرمت مرا در آغوش بگیرد.....
راه آمدنت را چرا غانی کرده ام
تا در تاریکی کوچه پس کوچه های دلم ، نگاهت گم نشود........
حال که آمدی بمان که روز آمدنت را هدیه ی زیبای خداوندی می دانم .
دلم روشن شده ز آمدنت این روشنایی را زمن نگیر .
ضربان قلبم به شوق دیدارت با ریتم خاص می تپد .
این چنین است رویای دیدار تو .این رویای شیرین را زمن نگیر
سلام
داشتن احساس زیبا رو بهتون تبریک میگم .مرسی که سر زدید
بانو! گفتی فقط تعریف نکنیم ایرادات را هم بگوییم
چشم
پس لطفا کمی فونتش را درشت تر کن
چون اینقدر زیبا بود که دلم نمی اومد با چشم تنگ بخوانمش
این جمله را حظ کردم
وقتی نبض دستت را گرفتم ضربانش بوی ماندن می داد
درود
درود
درود
استاد امید عزیز سلام
خدا کند که هوای تازه غم نامه ی این وبلاگ را در هم بپیچد
می بینی چه سخت نگاه میکند !
پنجره دود زده دلم گشوده نمی شود
دنیایم عجیب رنگ تیرگی دارد ......!!
از خانه که می آیی ؛
یک دستمال سفید ،
پاکتی سیگار ،
گزین شعر فروغ
و تحملی طولانی بیاور ....
احتمال گریستن ما بسیار است !
؛سید علیصالحی؛
درود بر دوست عزیزم و هدیه ی ارزشمندت
سلام
بسیار خیال انگیز و زیبا ... مستغنی از تعریف و تمجید ...
فقط باید آفرین گفت بر این کلک زیبا آفرین ...
ممنون از لطف شما بابت این متن گرم و دل انگیز.
سلام بر استاد بزرگوار
دیده ی زیبا بین شماست که کم کاری هایم را با ملاطفت می نوازد