از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

از خویش گفتن ها.....

دلم از دنیا که میگیره بغض هام رو این جا فریاد میکنم..

ره آورد...

همیشه یه سوال  تو ذهنم بود ٬ربطی به محرم  وصفر نداشت فقط کافی بود یه نوحه


بزارم تا اشکام جاری بشه٬هرکی میرفت کربلا دل منو با خودش میبرد .....


آیا این عشق یه آموزه بود ؟ایا یاد گرفته بودم بر مصیبت اشک بریزم ؟مگه زینب نفرموده بود که جز زیبایی چیزی ندیدم !!!!


بیشتر وقتا با خودم کلنجار میرفتم که من عاشق حسین فاطمه هستم و این اشکا از


سر سوز دل میاد ٬اما گاهی تردید دست به گریبانم میزدکه نه تو آموخته ای عاشق


مولایت باشی و معرفتی در این عشق نیست.....کل مسیر چشمام راه رو میجوید و یافتن برای جواب این پرسش ذهنم را.....


خدایا کمی معرفت عطایم کن !باید جواب سوالات خود را بیابم......


بازیچه های ذهنی را کنار زدم تا راز زیبایی داستان سقای کربلارا دریابم !دیگر هوای عراق نوازشگر اشکهایم بود......


انتظار برای رسیدن به پاسخ پرسش هایم جانکاه ترین و سخت ترین قسمت سفر بود......

..........

غروب  بود که به میدان مشک رسیدیم انگار این تو نیستی که میرویی وای از هوای حرم حضرت عباس.....



ناخود آگاه نفست تنگ میشه شوق رسیدن بال پرواز ذهنت رو پرپر میکنه چرا جماعت


این قدر کند گام بر میدارند...چرا کسی به فکر دلی که در سینه دارد از تپش میافتد نیست؟


شوق رسیدن هست اما پای رفتن نیست......

نفس تنگ می شود به یکبار بغض های کهنه سر باز میکند فریاد میشوی و عاشقانه سر


و دست و دل میدهی بس که آقا در عاشقی جان فشانی کرد٬ نمی توانیی که بگویی عاشقی......


باسر دویدن به شوق دیداردر هوای بین الحرمین تمام ارزویی بود که هر عاشقی در


سینه میپروراند دیگر توجه نداریدکه دیگران نگاهتان میکنند یا نه٬ پا برهنه و اشک ریزان می دویی....


دیدن قبر شش گوشه عجب صفایی دارد .....


خود نوحه خوان می شویی تا رشته های تردید را با بغض هایت ارام بریزی...آه

دلم اتش گرفت.....

زبانه زد وتمام داشته هایم را سوزاند.......


آنگاه تو هم فریاد میزنی که جز زیبایی چیزی ندیدم......

نظرات 6 + ارسال نظر
امید چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:25 ب.ظ

زودتر منتظر این حرفها و خاطرات زیبا بودم
فکر کردم انجا را به فراموشی زمان سپرده ای
خدایا شکر
لذت بردم و حس خوبی بهم دست داد
ممنون

دلم میخواست بیشتر بنویسم از آنهمه لذت معنوی اما از ریا شدن ترسیدم
اقا امید من تازه یه هفته است که اومدم دفتر خاطراتم را تازه ورق زدم و دست نوشته هایم را بازنویسی کردم

حسین ب پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:19 ق.ظ http://www.shamejam.com

بسم ا... و بالله و علی مله رسول ا... (ع) . آنگاه که فریاد میزنی که جز زیبایی چیزی ندیدم !آری !!!!!! ما رایت الا جمیلا ...

مادرم به فدایت امیر علقمه
!
راستی خاطره خانوم شما رو تو سایتم لینک کردم ، اگه زحمتی نیست شما هم منو به اسم " فتوبلاگ شمع جمع" لینک کنید ... راستی بهمون سر بزنیــــد و راجع به چالش های فرهنگی جوانان که در عکس ها به تصویر کشیده شده دیدگاه خودتونو بیان کنید

ممنون از حضور دلگرم کنندهی شما حتما حتما دوست خوب لینکتان میکنم

رضا جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:20 ب.ظ http://vasetepeyvandha.blogsky.com

سلام ودرود
رضا هستم از وبلاگ مشاوره عشق و ازدواج.
اشنایی با کسانی مثل شما باعث خوشبختی است.
راستش این توانایی را در خودم دیدم که واسط ازدواج باشم و خوبها رابه هم برسانم .ولی در دنیای مجازی آدمها با صداقت کمتر میان جلو.
مایل بودیداین وبم را لینک کنید گاهی مشورت میکنم با شما.

صهبانا شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:02 ق.ظ http://sahbana.ir

سیلاب اشک را تو بگو سد دل شکست

با نوح کربلا سر طوفان دیگر است

آن کشتی نجات که بر نی فرو نشست

راس حسین (ع ) بود که قرآن دیگر است

این برکتی از نام حسین (ع ) و زائر حضرتش بود که قطره ای نیز نصیب من شد. کاش زیارت آن مرقد شریف نصیب این روسیاه درگاه خدا نیز بشود.

دوست گرامی دلم شکست و باز هوایی شد
خدا کند نصیبتان شودانشاالله

حمید شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:37 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

شما خیلی خیلی خیلی خی.......................

احساساتی هستید حتی بیشتر از من

من میترسم؟!

ترس خیلی وقت است از بالین من گریخته است

مامان عیسی چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ق.ظ

زیارتتون قبول
خیلی خیلی زیبا نوشتید
خوشا به حالتان روزگاری سرم پر بود از این حال و هواهااااااااااااااا
اما ......

ممنون نصیبتان شود تا دلتان عاشق بماند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد